امیر یکی از سیبها راکه در دفترش نقاشی شده بود پاک کرد، فقط چهارده سیب دیگر مانده بود، یعنی چهارده روز دیگر باید صبر می کرد و آن وقت پدرش از جبهه بر می گشت. آن روز کسی آمد و خبری به مادرش داد که او را غمگین و گریان کرد. از آن روز همسایه ها مرتب به خانه آنها می آمدند و … . بالاخره، در دفترش فقط یک سیب باقی مانده بود. امیر ترسید که آن را پاک کند ولی پدرش باز هم برنگردد. اما پدر همچون نسیم بهاری آمد و او را بوسید و یک سیب سرخ به دست امیر داد و… !
فرمت محتوا | pdf |
حجم | 48.۹۶ کیلوبایت |
تعداد صفحات | 20 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۴۰:۰۰ |
نویسنده | مریم جمشیدی |
ناشر | انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۴۰۲/۱۲/۲۷ |
قیمت ارزی | 1 دلار |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |