چمدانهای گوشه اتاق، برایم حکم آیینه دق را داشتند. بعد از این همه سال دوباره برگشته بودم به نقطه صفر، به همین چمدانهای جمع کرده و برای من، هیچ چیز سختتر از شروع دوباره و از نو ساختن نبود.
سر و صداهایی که از حیاط میآمد، باعث شد از روی تخت بلند شوم و به سمت پنجره بروم. پرده گیپور قدیمی را کنار زدم و از پسِ آن، سامان و سینا را دیدم که مشغول بیرون بردن دیگ و پاتیلهای غذا از حیاط بودند. نگاهم به درخت انجیر گوشه حیاط افتاد و برگهایی که زرد شده بودند. انگار که مرگ تکثیر شده و به جان در و دیوار این خانه افتاده بود.
لیلا را دیدم، داشت به این سمت میآمد. میدانستم برای حرف زدن با من آمده؛ حتی از همین حالا میدانستم قرار است چه بگوید. گذر این چند سال، تنها مزیتش برایم این بود که آدمها را حفظ شده بودم، از بَرِ از بر!
لحظاتی بعد، دقایقی به قدر طی کردن فاصله ایوان ساختمان خانه مهربانو تا سوییت ما، دو بار با انگشترش به در کوبید؛ مثل همیشه. نگاهی به لباسم انداختم، شال مشکی را از روی صندلیِ گوشه اتاق برداشتم و روی موهایم کشیدم. از اتاق بیرون رفتم و هنوز دو قدم برنداشته بودم که پایم روی جسم نوک تیزی فرود آمد.
ـ لعنتی!
از درد، پلک روی هم فشردم. زانویم را خم کردم و به کف پایم نگاهی انداختم که حالا قرمز شده بود. با عصبانیت مداد رنگیهای پخش شده روی زمین را به گوشهای راندم. صدای دوباره انگشتر لیلا که به در میخورد، مرا از جایم تکان داد و نگاه پر حرصم را از مداد رنگیها جدا کرد.
با چند قدم بلند، خودم را به در رساندم و آن را باز کردم.
-متن از کتاب-
فرمت محتوا | epub |
حجم | 2.۱۹ کیلوبایت |
تعداد صفحات | 665 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۲۲:۱۰:۰۰ |
نویسنده | زهرا ولی بهاروند |
ناشر | شادان |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۴۰۲/۰۷/۰۱ |
قیمت ارزی | 8 دلار |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
کتاب خوبی بود و من دوسش داشتم. کتاب راجع به موضوعی صحبت کرده بود که با وجود مهم بودنش اصلا در جامعهی ما بهش پرداخته نمیشه یا راجع به هشدار داده نمیشه و این واقعا خوب بود. البته یک سری اتفافات و پیش آمدها خیلی دور از انتظار بود. بخش اجتماعی داستان خیلی قوی بود بخش عاشقانهش هم قشنگ بود. اوایل داستان کشش بیشتری نسبت به اواخرش داشت و رفته رفته داستان کمی افت کرد. در کل اثریه که شما رو راضی میکنه و با وجود نقصهایی که داره از خوندنش لذت میبرید.
چاپی چهارم شرقی رو مطالعه کردم. تلخ بود اما از اون مدل کتابایی نیست که نصفه ولش کنین. قصه خیلی جذابه و پرداخت خیلی خوبی داره. حرفای زیادی هم برای گفتن داره. نگهش داشتم تا به وقتش برادرزادههای عزیزم مطالعه کنن. زهراجون دست مریزاد.
از نظر من داستان متوسط رو به خوب بود.یک سری از اتفاقات از واقعیت ب دور بود و یک چهارم پایانی کتاب جذابیت لازم را نداشت.
داستان بسیار زیبایی داره
بسیار بسیار زیبا