داستان بیگانه، معروفترین اثر آلبر کامو، حداقل بهظاهر داستانی ساده و بدون پیچیدگی است. مورسو، کارمندی در الجزیره، تلگرامی دریافت میکند که خبر از مرگ مادرش در خانهی سالمندان میدهد. دو روز مرخصی میگیرد، به مراسم تشییع جنازه و تدفین میرود و به الجزیره بازمیگردد. در ادامه مورسو تصادفاً در ماجرای نامطبوع و کثیف همسایهاش درگیر میشود و تحت فشار شدید شرایط بیرونی اقدامی میکند که عواقبش چشم مورسو را بر بُعد تازهای از زندگی میگشاید. مورسو در طی داستان سرانجام درمییابد که هستی شادی است. بیاعتنایی او به مناظر و بوهای جهان به عشقی آگاهانه بدل میشود و تسلیم و رضای منفعلانهی او در برابر ستمی که بر انسانها میرود جای خود را به طغیانی پرشور علیه مرگ و به احساس برادری انسانی میدهد.
مورسو، راوی داستان خویشتن است. حکایت بسیار حسابشده او شامل دو قسمت است که به طور محسوسی هم در لحن و هم در محتوا با هم متفاوتاند. در قسمت اول، مورسو، با ظاهری حاکی از لاقیدی کامل زندگی روزمره خود را در الجزیره،... شرح میدهد. مورسو با لحن راوی بیطرف، با جملات پیاپی که اغلب به ماضی نقلیاند، احتیاجات جسم، خستگی، میل به سیگار کشیدن و مشکلاتش را در تحمل گرما قید میکند. احساسهایش را ذکر میکند و همچنین به ملال یا بیتفاوتیاش اشاره میکند: "برایم فرقی نداشت" یا "تفاوتی نداشت". نه اعتنایی به تحلیل روانشناختی دارد نه به بیان احساساتش. با اینکه رسیدنش را به خانه سالمندان، که مادرش در آنجا به تازگی مرده است، موشکافانه شرح میدهد، ضمن شبزندهداری در کنار جنازه یا به هنگام تشییع، اندوهی را که از او انتظار میرود نشان نمیدهد.