«سلام، لسترید در خدمت شماست!»
بعدازظهر بخیر، لسترید! لیوانی اضافی روی میز کناری و تعدادی سیگار در جعبه هست.»
کارآگاه رسمی که کت ضخیم ملوانی و کراواتی پوشیده بود که ظاهر او را کاملاً مانند یک ملوان کرده بود، در حالی که کیسهای از جنس کرباس سیاه در دستش داشت، احوالپرسی مختصری کرد و خودش روی صندلی نشست و سیگاری که به او تعارف شده بود را روشن کرد.
هولمز چشمکی زد و پرسید: «چی شده، ناراضی به نظر میرسی.»
«من به خاطر این پروندهی جهنمی ازدواج سنت سیمون، احساس نارضایتی میکنم، نمیتوانم سر و ته موضوع را پیدا کنم.»
«راستی! شما مرا غافلگیر میکنید.»
«چه کسی تا به حال چنین موضوع پیچیدهای را شنیده است؟ به نظرم میرسد که هر سر نخی از لای انگشتانم میلغزد. من تمام مدت روز، روی آن کار کردهام.»