سروان اِوِرارد گولت در شب بیستویکم ژوئن ۱۹۲۱ شانۀ راست پسر را زخمی کرد. در آن ظلمات، همانطور که بالای سر متجاوزان را نشانه رفته بود، تکتیری از پنجرهای در طبقۀ بالا شلیک کرد و سپس آن سه نفر را نظاره کرد که با قدمهایی ترسان پا به فرار گذاشتند، فرد مجروح با یاری همدستانش.
آمده بودند خانه را به آتش بکشند، قبلاݧݩݩً هم آمده بودند و آمدنشان دور از انتظار نبود. آن دفعه دیرتر آمده بودند، اوایل بامداد، کمی گذشته از ساعت یک. سگهای گله بیرونشان رانده بودند، اما یک هفته نشد که سگها مسموم درازبهدراز در حیاط افتادند و سروان گولت میدانست که متجاوزان باز پیدایشان خواهد شد. گروهبان تالتی وقتی از انیسیِلا آمده بود گفته بود: «در پادگان کمبود نیرو داریم، بدجور کمبود نیرو داریم.» تنها لاهاردن نبود که در معرض خطر بود؛ هر هفته یک جا آتش میگرفت، فرقی هم نمیکرد نیروهای شهربانی چطور تقسیم شده باشند. «خدایا، خودت این غائله رو ختمبهخیر کن.» گروهبان تالتی این را گفت و رفت. حکومت نظامی برقرار بود، چراکه کشور در وضعیت آشوب بود، وضعیتی که کم از جنگ نداشت. هیچ اقدامی دربارۀ مسموم شدن سگها صورت نگرفت.