پیش از شروع مطالعۀ این کتاب، به چند ماه اول آشنایی با همسرتان فکر کنید. چند دقیقه به این فکر کنید که شروع این رابطه چقدر هیجانانگیز و پر از سرخوشی بود.
واقعاً اوقاتی پر از خوشی و شادی بود؛ درست است؟
شما عمیقاً شیفته و حتی شاید عاشق بودید، و همهچیز بسیار آسان و طبیعی به نظر میرسید. وقتی در کنار همسرتان بودید، با تمام وجود در آن لحظه حضور داشتید. انگار هرچیز دیگری در اطراف رنگ میباخت و نگاه شما فقط خیره به هم بود.
برای یکدیگر چنان جذاب و خواستنی بودید که حاضر بودید آسمان و زمین را به هم بدوزید تا باهم باشید. نامزدتان هیچ ایرادی نداشت و خودتان هم سعی میکردید بیعیبونقص باشید و به چشم نامزدتان جلوه کنید.
حتی شاید ناگهان انگیزه پیدا کردید چند کیلویی هم وزن کم کنید و اندامتان را متناسب کنید. بالاخره بعد از مدتها خانهتان را تمیز و مرتب کردید تا نامزدتان فکر نکند آدم شلختهای هستید. یا اینکه سیگار کشیدن را ترک کردید، لباسهای بهتری پوشیدید، یا به سرگرمی موردعلاقۀ نامزدتان علاقه نشان دادید؛ همهاش بهخاطر اینکه میخواستید او را تحتتأثیر قرار دهید و نشان دهید تا چه اندازه به این پیوند جدید متعهدید.
عادات ناخوشایندی که قبلاً در زندگیتان جا خوش کرده بودند، بهشکل معجزهآسایی در مقابل اراده و انگیزۀ شما شکست خوردند و تاب نیاوردند. فکر کردن به عشقتان کافی بود تا انگیزه پیدا کنید مرد یا زن بهتری شوید.
هرگونه سکون و ناکارآمدی گذشته، در مسیر تلاش برای رسیدن به اهداف یا انجام برنامهها، از بین رفته و در عوض، نیروی محرکۀ جدیدی برای تحقق برنامهها در زندگیتان به وجود آمده بود؛ آنهم برنامههایی که برای نامزدتان جذاب و مطلوب بودند.