دههی خونین ۱۹۳۰ بود. همان سالی که جنگ داخلی اسپانیا هزاران نفر را به کام مرگ کشانید. ژنرال فرانکوی بیرحم، همراه شماری از لشکریان هیتلر، مردمان بیدفاع را سلاخی کردند و بر تلخی جنگ زخم دوبارهای زدند. روزر، بیوهزن جوانی که به تازهگی عشق جاودانش را از دست داده، نطفهای از او در شکم میپرورد که هیچ امیدی به نجاتش ندارد. چطور میخواهد در میان کشوری که خون از گوشه گوشهی آن چکه میکند، عشق و آرامش بیاید؟ تبعید، جنگ، کشتار، غارت و تحقیر مهمان زندگیاش میشوند. اما همیشه در پس پنجهی تاریک سیاهی، نور امید میدرخشد. آیا ویکتور دالمائو، برادر عشق از دست رفتهاش میتواند همان نور باشد؟ در پس جنگ و تبعید، میتوان عشقی پیدا کرد؟دههی خونین ۱۹۳۰ بود. همان سالی که جنگ داخلی اسپانیا هزاران نفر را به کام مرگ کشانید. ژنرال فرانکوی بیرحم، همراه شماری از لشکریان هیتلر، مردمان بیدفاع را سلاخی کردند و بر تلخی جنگ زخم دوبارهای زدند. روزر، بیوهزن جوانی که به تازهگی عشق جاودانش را از دست داده، نطفهای از او در شکم میپرورد که هیچ امیدی به نجاتش ندارد. چطور میخواهد در میان کشوری که خون از گوشه گوشهی آن چکه میکند، عشق و آرامش بیاید؟ تبعید، جنگ، کشتار، غارت و تحقیر مهمان زندگیاش میشوند. اما همیشه در پس پنجهی تاریک سیاهی، نور امید میدرخشد. آیا ویکتور دالمائو، برادر عشق از دست رفتهاش میتواند همان نور باشد؟ در پس جنگ و تبعید، میتوان عشقی پیدا کرد؟