رمان «آخرین قهوهی تلخ» نوشتهی «شادی باباخانی» است. آنچه در این کتاب میخوانید، بررسی سیر یک زندگی در گذر زمان است. در توضیح پشت جلد کتاب آمده است: «بوی قهوه فضای آشپزخانه را پر کرده، همانطور که دارم آن را سرازیر میکنم توی لیوان، به خودم میگویم شاید یک روز که حوصله داشتم من هم یک کتاب دهفصلی بنویسم، اسمش را هم میگذارم آخرین قهوهی تلخ. خودم با تعجب میپرسد چرا آخرین؟ مکثی میکنم و جواب میدهم: چون بالاخره یک روز باید از قهوهخوردن دست بکشم و جای آن سرگرمی دیگری پیدا کنم. خودم فیلسوفانه سر تکان میدهد و زل میزند به من که یکنفس محتویات لیوان را سرمیکشم...» در بخشی از داستان میخوانیم: «زن نعلبکی را از روی فنجان برمیدارد و با حالتی عجیب به کف فنجان زل میزند. بدون آنکه چشم از او بردارم میگویم: "خانمی که آدرس شما را به من داد، خیلی از کارتان تعریف کرد. او میگفت شما آنقدر مهارت دارید که میتوانید حتی جزییترین چیزها را هم تشخیص دهید." بعد از چند دقیقه مکث و خیرهشدن به کف فنجان، سرش را بلند میکند و میگوید: "من ته این فنجان هیچچیزی نمیبینم!" با ناراحتی از جا بلند میشوم و میگویم: "اما این امکان ندارد! چطور ممکن است کسی که کارش فالگرفتن است نتواند حتی یک خط یا نقطهی معنادار ته فنجان قهوه ببیند!"» کتاب حاضر را نشر «پیکان» منتشر کرده و در اختیار مخاطبان قرار داده است.
اولین چیز اینه که نویسنده نباید داستان و در مقدمه لو بده که دختر بیگناه بود یا نه چیزیه که خواننده باید کشف کنه.و دوم اینکه مثل بیشتر کتابهای ایرانی بی سر و ته بود.امیدوارم رمانهای بعدی نویسنده بهتر باشن با آرزوی موفقیت
5
کتاب خوبی بود مهمترین نقطه قوتش هم تعلیق و بازی با زمان بودیعنی هوش ادما را به کار میگیره تا تشخیص بدن هر اپیزود مربوط به چه زمانیه خوندنش را به ادمهایی که علاقمند به ساختارهای پیچیده زمانی هستند توصیه میکنم
1
کتاب چرتی بود و حیفه که اسمش رو بزاریم کتاب
هیچ چیزیش معلوم نبود چی میشه
شوهرش، بچه تو شکمش، دوستیش بعد طلاق و حتی آخر داستان که آیا خودکشی میکنه یا نه!
مضخرف
3
اول اش خوب سوره شد ولی آخر های کتاب ارتباط ام به کتاب از بین رفت,احساسات میکنم نویسنده آخر ها خواسته از سر اش وا کنه و خیلی گنگ تموم شد
1
زیاد جالب نبود ، احساس میکنم وقتم رو هدر دادم. پازلی که نویسنده چیده بود جز سردرگمی چیزی نداشت