هرگاه تنها غزل «سفر اشک» از این شاعرهی شیرین زبان باقی مانده بود، کافی بود که وی را در بارگاه شعر و ادبیات حقیقی جایگاهی عالی و ارجمند بخشد؛ تا چه رسد به «لطف حق»، «کعبهی دل»، «گوهر اشک»، «روح آزاد»، «دیده و دل»، «دریای نور»، «گوهر و سنگ»، «حدیث مهر»، «ذره»، «جولای خدا»، «نغمه صبح» و سایر قطعات که همه از او و هر یک برهان آشکار بلاغت و سخندانی اوست.
شاید خواننده شوریدهسری از ما بپرسد: پس این دیوان درباره عشق که تنها چاشنی شعر است، چه میگوید؟ آری نباید این معنی را از یاد برد. زیرا هر چند شاعر... را عزت نفس و دورباش عصمت و عفاف رخصت نداده است که یک قدم در این راه بردارد، اما باز چون نیک بنگری، صحیفهای از عشق تهی نمانده است: لکن نه آن عشقی که در مکتب لیلی و مجنون درس میدادند – عشقی که جور یار، زردی رخسار، جفای رقیب، سوز و گداز فراق و هزاران افسانهی دیگر جزو لاینفک آن میشود، عشقی که اتفاقاً امروز مفهوم حقیقی خود را از کف داده و جز الفاظی چند بر زبان مقلدان مکتب قدیم از آن بر جای نیست. چنین عشق و طریقه مبتذل، در این دیوان میتوانست به وجود آید، زیرا با حقیقتگویی مخالف و با شخصیت گوینده نیز مغایر بود.
از این معنی که بگذریم، میرسیم به عشق واقعی: آن عشقی که شعرای بزرگ بدان سر نیاز فرود آوردهاند، عشقی که به حقایق و معنویات و معقولات وابسته است، عشقی که بنیان آفرینش انسان بر آن نهاده شده – چنین عشقی، همان قسم که گفتیم، اساس این دیوان است.
هنر بزرگ پروین در همین جاست که توانسته است این معنی بزرگ را همهجا در گفتار خود به شکلی جاذب و اسلوبی لطیف بپروراند و حقیقت عشق را مانند میوه پاک و منزهی که از الیاف خشن و برگ بیهوده و مسموم جدا ساخته باشند، با صفای اثیر و رخشندگی نور و چاشنی روح بر سر بازار سخن رواج دهد.