مسئلۀ معنای زندگی از جمله مسائل مهم فلسفههای معاصر است. در دوران جدید، این بحث در ابتدا در فلسفههای اگزیستانس مطرح شد و سپس فیلسوفان تحلیلی به بررسی ابعاد گوناگون آن پرداختند. فیلسوفان گذشته از معنای زندگی بحث نمیکردند، چرا که معناداری زندگی پیشفرض آنها، و عمدهترین مسائل مربوط به زندگی، مسئلۀ سعادت بود. از همینجاست که در طول تاریخ فلسفۀ شرق و غرب، بیشتر فیلسوفان، به تعریف و معیارها و چگونگی تحقق سعادت در زندگی انسانها پرداختهاند.
از رنسانس به بعد که بشر جدید در پرتو اکتشافها و پیشرفتهای علمی، در انتظار تحقق آرزوها و آمال خود بود، ولی در مقام عمل با حوادث و رویدادهای ویرانگری چون استعمار و استثمار و کشتارهای گستردۀ انسانها مواجه شد، سر از یأس و تردید درآورد و به دنبال آن، پرسشهای بسیاری برای وی مطرح شد، از جمله آنکه: آیا علم جدید مفید بوده است یا مضر؟ آیا نظریۀ پیشرفت که فیلسوفان مطرح کردند، سخنی بیهوده و غیر منطقی نبوده است؟ آیا انسان موجودی خیرخواه است، یا ذاتاً شرور؟ دامنۀ این پرسشها به اینجا کشانده شد که اصلاً آیا زندگی معنایی دارد، یا پوچ و بیمعناست؟ و اگر زندگی معنا دارد، آیا این معنا کشفشدنی است، یا باید معنایی برای زندگی جعل کرد؟ و اگر هم زندگی پوچ است، با این پوچی چه باید کرد؟ چگونه میتوان خود را از شر این پوچی رها ساخت، و آیا امکان ادامۀ یک زندگی پوچ وجود دارد یا نه؟
مطالعۀ منصفانۀ اندیشههای علامه جعفری از یک سو، عمق تفکرات وی را نشان میدهد، و از سوی دیگر، نشانگر توجه و اهتمام جدی او به طرح مسائل جدید است.