
کتاب همیشه سبز
نسخه الکترونیک کتاب همیشه سبز به همراه هزاران کتاب دیگر از طریق اپلیکیشن رایگان فیدیبو در دسترس است. همین حالا دانلود کنید
درباره کتاب همیشه سبز
جلوی ستاد خیلی شلوغ بود. هر طور بود خود را به داخل ستاد رساند و کم کم پرس وجوکنان فهمید عدهای موتور سوار نا شناس آمدهاند و شیشههای ستاد را شکستهاند. اولش کفری شد و با خود گفت: حتما کار رقیب فلان فلان شده است که به صورت ناشناس آمدهاند و این کار را کردهاند. کمی بعد قائله خوابید و بلافاصله اعلام کردند که پوسترهای جدید رسیده و باید تقسیم شوند وهر چه سریعتر به ستادها فرستاده شوند و او هم خودش را در صف پیشگامان قرار داد تا بیشتر دیده شود. ساعت ۱۱:۳۰ شب بود هنوز شام نخورده بود علی رقم دلشوره عجیبی که داشت تا چگونه به خانه برود ویا در خانه با چه صحنههایی مواجه خواهد شد یا اینکه اگر کسی چیزی پرسید چه جوابی خواهد داد...باز هم...باز هم دلش میخواست بماند نه برای شام نه برای کمک نه برای ستاد و نه برای انتخابات ریاست جمهوری... فقط میخواست حس استقلال طلبیاش را به همه نشان بدهد.. دوست داشت همه فکر کنند چه دختر ریلکسی است.. دوست داشت همه خود را جای او بگذارند از آزادی عملش، از بی بندوباری اش.. دوست داشت فردا صبح در ستاد بگویند فلانی دیشب تا ساعت یک نصفه شب اینجا بوده... برایش ایوالله بگویند... حتی شاید یک نامه با دست خط رئیس جمهور آینده از او تقدیر کند...پسرها در جستجوی شماره موبایل نداشتهاش باشند و خیلی چیزهای دیگر.... راستی یادش آمد حتما در اولین فرصت باید به هر طریقی شده یک شماره موبایل و یک گوشیه باکلاس تهیه کند چون همهی پسرهای جلوی ستاد، هم گوشی دارند و هم خط همراه پس بهتر بود با یک ترفند خوب، پدرش را راضی کند تا مثلا به بهانه عضویت یا مسئولیت در واحد تبلیغات ستاد مرکزی از او شماره همراه خواستهاند و پدرش راضی شود تا برایش یک سیم کارت و یک گوشی بگیرد آنوقت سر خرید گوشی خودش کمی اعمال نظر میکند و یک گوشی با کلاس انتخاب میکند...ناگهان ته دلش لرزید. نکند پدرش مخالفت کند ومانند سال قبل که همه دوستانش از روستایی و پشت کوهی گرفته تا دختران دکتر و وکیل و مهندس از شمارههای دائمی و اعتباری و ثابت و... گرفته تا ایرانسلهای ۹۳۵ و ۳۶ و ۳۷ و ۳۸ همه صاحب سیم کارت بودند، حتی بعضیها چندین سیم کارت و چندین شماره داشتند و کلکسیونی از انواع گوشیهای نو و کارکرده و از رده در رفته و برخی هم آخرین مدلهای روز دنیا... او را از همه چیز محروم کند و با یک کلمه نمیشود، دنیا را به سرش بکوبد. دریغ و صد حیف که او حتی بلد نبود یک سیم کارت ایرانسل را شارژکند... دوباره دلشوره اش بیشتر شد... چیز تازهای به ذهنش رسید... همین دلشوره.... بهترین راه حل بود...بهتر است همین دیر و زود شدن یا در همه حال در دسترس بودن را بهانه کند تا به این روش بتواند یک گوشی باکلاس و حداقل یک سیم کارت ایرانسل را برای خودش دست و پا کند. حیف گذشت اون روزایی که ایرانسل هم برای خودش کلاس داشت و هر کس که خیلی با کلاس بود حداقل چند تا خط با شمارههای رند و غیر رند تو کیفش بود... در همین افکار بود که شام آوردند و در همین اوضاع و احوال بود که همه به فکر شستن دستهایشان و پهن کردن روزنامهها روی زمین به عنوان سفره بودند. خبر آمد فلان خلافکار شهر که بارها اسمش را شنیده بود اسپانسر رئیس جمهور جدید شده و حالا شام امشب به برکت جیب مبارک ایشان است.
نظرات کاربران درباره کتاب همیشه سبز