من با تپانچه دوئل نمیکنم
شمشیر؟
فرسوده است و زنگاری دیگر این پیر
سوراخ سوخته در میان سینه یا پیشانی؟
نه شکوهی میتاباند دیگر نه برق شهامتی
(سالها پیش نوشتم:
«گلوله میان دو چشم زیبا زیبا نیست
زیبا فقط
خال زمردینِ میان دو ابروی کولی است»)
کلوخی؟
نه: قابیلَت خواهد کرد
گُلی
یا
گِلی
این بود که جگر آهنین آن دلاور را شکست
تو اگر میتوانی
بوسهای شلیک کن
تا تمامی ارتشهای من به زانو درآیند برابر تو
و من قلمم را ــ به رسم شوالیههای کهن
در کاغذ سفیدی فرو کنم
یعنی که:
دیگر هرگز تسلیم نخواهیم شد
فهمیدی رمز کلام را؟
تسلیم!