0
امکان مطالعه در اپلیکیشن فیدیبو
دانلود
هیچ کس این زن را نمی شناسد
٪50

معرفی، خرید و دانلود کتاب هیچ کس این زن را نمی شناسد

نویسنده:
ندا رسولی
درباره هیچ کس این زن را نمی شناسد
داشتم می­گفتم که خانه­شان کجاست، اسمش هماست و مادرش این­ شکلی است و این­طوری... که در قابلمه را محکم کوبید رویش. مثل زنگ صدا داد. رشته فکرهایم پاره شد و حرفم ناتمام ماند. گفت: «حرفش را نزن. گشتی گشتی، یکی را پیدا کردی که هیچ‌ کس درست و حسابی نمی­داند کی هستند. یا اصلاً یک‌دفعه از کجا سبز شدند توی این محل!...» ـ یعنی چی؟ خب، آنها هم مثل همه. پلکش پرید و گفت: «خیر! آن مادری که تو می­گویی مثل همه نیست. فیس و چسش بیشتر از این حرف­هاست. اصلاً با کسی هم­کلام نمی­شود! بیست سال پیش یک‌دفعه سبز شدند اینجا. از آن وقت تا حالا من که هیچ، همسایه دیوار به دیوارش هم هنوز سر از کارشان درنیاورده. گیریم که دختر خان باشد و دارا، همه هم این را بدانند، به دیگران چه؟ مثل اینکه آسمان سوراخ شده و افتاده­اند­ پایین. برای من و تو تَره هم خُرد نمی­کنند قربان شکلت!» از پای چراغ بلند شد. یک دستمال برداشت و دوباره چسبید به شیشه چراغ گرد­سوز روی طاقچه و آن را هی سُراند رویش و تویش. نمی­دانم چرا هر وقت از چیزی کُفری می­شد، پیله می­کرد به شیشه چراغ! بعد دوباره پلک چشمش پرید و لب­های هلالی­اش را فشار ­داد روی هم و گفت: «چند سال پیش هم که شوهر و هَوویش گذاشتند و رفتند! یا شاید خودش فراری­شان داد. چه می­دانم!...» ـ هَوو؟! شوهر دارد؟! شیشه را گذاشت روی چراغ و نگاهم کرد: ـ دیدی، خودت هم هیچی نمی­دانی ازشان. چشمت را بستی و عاشق شدی که چی؟! توی دلم خندیدم به حرفش و از دهانم دَر رفت: «عاشق؟!» ـ پس چی؟ تکیه زدم به بالش­های بزرگ کنار دیوار، گوشه­ سبیلم را پیچاندم بالا و گفتم: «این حرف­ها برای من نان و آب نمی­شود. چه کار می­کنی، می‌روی خواستگاری یا نه؟» گفت: «نه! مگر عقلم کم است؟!» حالا چشم­های درشت عسلی­اش را مرتب به هم می­زد و بس ­که فک­ و لب‌هایش را فشار می­داد روی هم، از لب­هایش فقط یک خط باقی­مانده بود. توی تنم انگار آتش روشن کرده بودند، داشتم می‌سوختم از دست یک به یک دور و بری‌هایم که هیچ­وقت به‌ جز، نه و نکن و نرو و چرا حرفی نداشتند که بهم بزنند. گفت: «تو سر هر چیزی پی دردسر می­گردی پسر! این همه دختر! غیر از این دست بگذاری روی هر...» حرفش را بریدم: ـ پدر که فقط توپ­وتشر... دلم به تو خوش بود، تو هم این­جوری!...
دسته‌ها:

شناسنامه

فرمت محتوا
epub
حجم
1.۲۸ مگابایت
تعداد صفحات
255 صفحه
زمان تقریبی مطالعه
۰۸:۳۰:۰۰
نویسندهندا رسولی
ناشرانتشارات کتاب نیستان
زبان
فارسی
تاریخ انتشار
۱۳۹۷/۰۶/۲۶
قیمت ارزی
5 دلار
مطالعه و دانلود فایل
فقط در فیدیبو
epub
۱.۲۸ مگابایت
۲۵۵ صفحه

نقد و امتیاز من

بقیه را از نظرت باخبر کن:
دیگران نقد کردند
4.3
از 5
براساس رأی 6 مخاطب
5
ستاره
66 ٪
4
ستاره
16 ٪
3
ستاره
0 ٪
2
ستاره
16 ٪
1
ستاره
0 ٪
4 نفر این اثر را نقد کرده‌اند.
5

یکی از بهترین کتابهایی است که خوانده ام. نثر فوق العاده، فضا سازی و شخصیت پردازی های کتاب خواننده را وارد جهانی ملموس کرده و شگفت زده می کند. از لحاظ فرم و مضمون هم بسیار خوب عمل شده. رمان فرم جذابی دارد. همچنین از لحاظ مضمون هم عمیق و قابل تامل است. هیچ کس این زن را نمی شناسد رمانی عاشقانه و تاریخی است و قطعا خواننده از خواندن آن پشیمان نخواهد شد.

5

از دو دیدگاه متفاوت و دو زاویه دید که در نهایت باعث گره‌گشایی نخ داستان می‌شود

5

عالی بود من فکر کردم کتاب نسخه دومی هم داشته باشه

4

کتاب خوشخوان و روانی بود

4.3
(6)
33,800
٪50
16,900
تومان
%30
تخفیف با کد «HIFIDIBO» در اولین خریدتان از فیدیبو

گذاشتن این عنوان در...

قفسه‌های من
نشان‌شده‌ها
مطالعه‌شده‌ها
هیچ کس این زن را نمی شناسد
٪50
هیچ کس این زن را نمی شناسد
ندا رسولی
انتشارات کتاب نیستان
4.3
(6)
33,800
٪50
16,900
تومان

از همین نویسنده مطالعه کنید

مشاهده بیشتر