غم را برای تیرهدلان واگذاشتم
تا در سرای پاکدلان پا گذاشتم
دریا توییّ و هرچه که غیر از تو داشتم،
بر ماسههای ساحل دریا گذاشتم
با دیدن تو شادی دل بر لبم نشست
غم را برای موعد فردا گذاشتم
گفتند آن عزیز سفرکرده می رسد
یک عمر را به پای تمنّا گذاشتم
آهی برای روز عزیزی که میرسد،
اشکی برای نالهی شبها گذاشتم
تکرار کرد آینه تنهایی مرا
نام «منِ» در آینه را «ما» گذاشتم
بیرون زدم از آینه، با خود یکی شدم
خود را درون آینه تنها گذاشتم
خود را نگاه کردم و دیدم که نیستم
خود را برای دیدن او، جا گذاشتم