«عمارت بحرانزده» خانهی بزرگ و باشکوهی است که خیانت، فساد، و ناپاکی از آن سرریز شده و به کوچه و خیابانهای شهر ریخته است. «ماری عیسی قلیان» با نوشتن این کتاب توانسته کلیشههای داستانهای آپارتمانی را کنار بزند و داستانی پرکشش و جذاب در یکی از عمارتهای بزرگ تهران بسازد. با این کتاب میتوان به راحتی چند ساعتی از دنیای واقعی و آشفتهی آن بیرون دور شد و به دنیای نیمهواقعی و بحرانی این کتاب پناه برد.
«مریم» دختری هفده ساله است که با پدر و مادرش در آلونک سرایداری عمارتی بزرگ زندگی میکند. مریم روزها به مدرسه میرود و بعد از ظهرها تا شب خدمتکار خانه میشود. «طلا خانم» و «بهروز خان» صاحبان این عمارت هستند. «کامران» فرزند این خانه است که در شهر دیگری درس میخواند. کامران و مریم دوستان دوران کودکی هستند و گاهی با هم درد و دل میکنند. مریم از بهروز رازی هولناک میداند که میترسد آن را به کسی بگوید. او نمیداند که این راز تنها گوشهای از فجایعی است که بعدها اتفاق میافتد. فضای سنگین خانه و نبود کامران، باعث میشود تا این دختر فقط با خیالپردازی و نوشتن خاطره و شعر بتواند خود را آرام کند. جایی میرسد که دیگر قلم و کاغذ هم کمکی به حال آشفته و سردرگم این دختر در این ویرانی نمیکند.
این کتاب در دو بخش نوشته شده است. بخش اول نامی ندارد، اما در حال و هوایی کودکانه و سرخوش سیر میکند. مریم مدام خاطراتش را مینویسد و تاریخ میزند. از هر دری صحبت میکند و از آرزوها و دغدغههایش میگوید. نام فصل دوم «روزگار وصل» است، جایی که انگار هیجان و التهاب داستان آنقدر زیاد شده که دیگر مجالی برای روزنوشت کردن و تاریخ زدن نیست. هر روز و هر ساعت خبر و حادثهای وحشتناک در راه است. در بخش دوم، داستان کتاب وارد ژانر معمایی و جنایی میشود. افت و خیز ماجراها تا آخرین صفحه تمامی ندارد. سرانجام این طوفان پژمرنده و تیره آرام میگیرد. آدمهای کهنه از دست رفتهاند و حالا آدمهای جدید با آرزوها و رویاهای تازه جای آنها را گرفتهاند.
آشفتگی نسل جدید در این کتاب، بیمحابا نشان داده شده است. چند دختر نوجوان ، با سودای رسیدن به زندگی پر از رفاه و آسایش غرب، بیخبر از خانه میروند. خانوادههای دلسوخته و سردرگم رد پای این دختران در مرزها و لنجهای مرزی پیدا میکنند. هر از گاهی جسد دختری به خانوادهاش برمیگردد و کمکم رد پای این جنایتها در این عمارت پیدا میشود. فریب و دروغ در این کتاب آنقدر زیاد است که دختر نوجوانی با روحیهی حساس و بیغلوغش مریم تاب آن را ندارد. او زیر آوار این همه رازهای تاریک و شوم، خفقان میگیرد. فقط باید ببیند و سکوت کند.
عشق، دلتنگی، انتقام، نفرت، همه احساسات متناقضی هستند که مثل معجونی تلخ و دردناک به جان شخصیتهای داستان نشسته است. این احساسات آنقدر قوی و عمیق هستند که حتی گذر سالها و دوری از یار و دیار هم نتوانسته آنها را حتی لحظهای کمرنگ کند. تفاوت طبقاتی و آسیبهایی که اربابان و صاحبان قدرت و ثروت به طبقهی پاییندست میرسانند، هیچ وقت از بین نمیرود. شاید کمی لباس مدرن بپوشد و بین تمام مشکلات و دغدغههای زندگی امروز نادیده گرفته شود، اما دیر یا زود تمام این زخمهای قدیمی و پوسیده سر باز میکنند و اینجاست که سرخوردگی و تحقیر تبدیل به خشم و نفرت میشود و میتواند زندگیهای زیادی را نابود کند.
زبان کتاب به زبان یک دختر نوجوان بسیار نزدیک است. نویسنده خیلی خوب توانسته حال و هوای پرشروشور و دغدغههای قهرمان نوجوان کتاب را با زبانی روان و شیرین زنده کند. نویسنده چندان اصراری روی زیباسازی و تلطیف اتفاقات و حوادث ناگوار کتاب ندارد. زندگی همین است، با تمام خوشیها و ناخوشیهایش. او اتفاقات را همانطوری که در زندگی واقعی اتفاق میافتد، تعریف میکند. شخصیتهای زیادی در این کتاب وجود دارد. با این حال نویسنده توانسته به خوبی به تمام این شخصیتها هویت بدهد. توصیفات کتاب دربارهی این افراد چندان ملالآور و خستهکننده نیست و جزییاتی که نویسنده به مخاطبان میدهد، باعث درک بهتر و همذاتپنداری عمیقتر در آنها میشود. در کنار داستان اصلی کتاب، داستان شخصیتهای دیگر هم با دقت و خط داستانی منسجم نوشته شده است. سرنوشت و داستان زندگی تمام این افراد با هم ارتباطی نامرئی دارد و در نهایت تصویر کاملی از کل داستان به مخاطب میدهد.
ماری عیسی قلیان متولد سال 42 است. این نویسنده در سال 96 اولین رمانش را منتشر و وارد بازار کتاب کرد. با این که مخاطبان از این کتاب استقبال زیادی کردند، قلیان تا امروز دیگر کتابی ننوشته است. ماری قلیان در این کتاب نشان داده که درک خیلی بالایی از حال و هوای نوجوانان دارد. او خیلی خوب از پس شخصیتپردازی و جان دادن به آدمهای غیرواقعی برآمده است. حتی افراد نسلهای قدیمیتر، مادران و پدران هم در این کتاب خیلی خوب در نقش خود ظاهر شدهاند. قلیان از معدود نویسندههایی است که ثابت کرده هنوز هم میتوان در فضای کتابهای عاشقانه و امروزی، کتابی جذاب و پرکشش پیدا کرد.
آن روز، طلا خانم صبح زود صدایم زد. از پلههای زیرزمینی، که دو اتاق نه متری تویش درآوردهاند و ما اسمش را گذاشتهایم خانه، بالا آمدم. پدر صبح زود بلند شده و شلنگ را گرفته بود پای درختان باغچه. الحق و والانصاف باغ است؛ باغچه گفتن به نظرم کمی بیانصافی است. پر است از درختان میوه و گلهایی از هرگونه. رنگ و وارنگ. با استخر بزرگی نزدیک عمارت که همیشهی خدا خالی است و من گاهی ظهرهای تابستان آن را لبالب از آب تصور میکنم که زیر آفتاب مثل انگشتر الماس طلا خانم برق میزند و من دلم ضعف میرود که به درونش بپرم و با آب کشتی بگیرم. مادرم میگوید همین طور خلوچلی که هیچ کس تَره هم برای حرفهایت خرد نمیکند.
نمیدانم خلوچلم یا نه؛ ولی خیلی وقتها مثل آدمهای دعایی خیره میشوم به جایی و خیالهای رنگارنگی که عقل جن هم به آنها نمیرسد میبافم. پلهها را دو تا یکی کردم و خودم را به اتاق طلاخانم رساندم. میدانم که از دیر کردن بدش میآید. از خیلی چیزها بدش میآید. از وقتی برای چندرغاز اسکناسهای گم شدهاش، به من شک کرد، از من هم بدش آمد. این را از نیش و کنایههایش میفهمم. مطمئنم که اگر سرویس دادنهای شبانهروزی مادر و پدرم نبود، که این خانه درندشت و باغ پردارودرختش را مثل گل نگه داشتهاند، همان روز با اردنگی بیرونمان انداخته بود.
«از ما حمالتر کجا گیر میآرن؟».
این را در جواب مادرم گفتم که پس از افتضاح من نگرانی بیخانمان شدنمان داشت از توی چشمها و پوست ملتهبش بیرون میجهید. این را گفتم و سیلی جانانهای خوردم، که حقم بود؛ یعنی حق همهی خلوچلهایی مثل من که نمیدانند نباید واقعیتها را گفت.
فرمت محتوا | epub |
حجم | 1.۳۳ مگابایت |
تعداد صفحات | 328 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۱۰:۵۶:۰۰ |
نویسنده | ماری ع قلیان |
ناشر | انتشارات البرز |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۳۹۷/۰۶/۰۳ |
قیمت ارزی | 3 دلار |
قیمت چاپی | 25,000 تومان |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
وای یک کتاب یکنواخت با موضوعی تکراری ، حیف وقتی که گذاشتم
اصلا خوب نبود...حیف پول شد?
کتاب خوبیه