در زمانهای دور خانوادهای از اردکها در جزیرهای وسط یک برکه زندگی میکردند.
گوشهی برکه یک کاخ و یک پارک خیلی قشنگی وجود داشت و هر روز صبح اردکها پشت سر مادر شنا میکردند و به آنجا میرفتند.
کوچکترین اردک که اسمش تافتی بود، همیشه با دیگران دعوا میکرد و دوست نداشت همراه با آنها باشد.
او دنبال ماجراجویی بود.
روزها همینطور میگذشتند تا اینکه زمان مهاجرت اردکها فرا رسید…