مرگ اگر مردانه باشد، مرگ اگر در راهِ دوست
زندگی زیباست، امّا مرگ زیباتر از اوست
من گدای زنده بودن نیستم، مرگم ببخش
شاهرگهای مرا با تیغ شاهان گفتوگوست
با طناب دار خواهم گفت راز خویش را؛
با طناب دار، بغضی را که پنهان در گلوست
ای زبانت گرم! ای شمشیر! بر من لب گشای
گفتوگویی با تو سرخ و آتشینم آرزوست
من جگر دارم اگر تو زهر پیش آوردهای
در دل خود گوهری دارم که خونینش نکوست
خنجرم را در گلوی خصم میکارم، ولی
جابهجا سرنیزهی یاران به پهلویم فروست
شهر، نامرد است اگر داری سر مردانگی
داستانت با حریفان قصّهی سنگ و سبوست
شهر از سودابه پر شد؛ آتشی روشن کنید
لاجرم هر کس که بر آتش نزد، بیآبروست
یک نفر انسان، نشد پیدا در این شهر خراب
شیخ امّا با چراغ روشنش در جستوجوست
شیخ! میترسم چراغت را حریفان بشکنند
شیخ! ای چشم و چراغ ما! جهان بی چشم و روست