دلگیرم از ساعتهای پنج اداری
از آسمانی در حصار کوهها
مگر مرگ چند ثانیه
چند روز با من فاصله دارد
که پیش از رسیدن
میزها و صندلیها را
تابوت تنم کردهاند؟
کاش رودخانهای تهران را نصف کند
دریا موج بردارد
تا پشت دروازههای دولت
شمیران
دلم از قطارها گرفته و
هواییِ بندری است
که مسافران بیچمدان را به ساحل میرساند
و از ساحل دور میکند
میخواهم خیره شوم در جنگل
درختهای این حوالی آنقدر اهلی شدهاند
که از جنگل میترسند
و فکر میکنند سیم برقی که پرندگان را در خود جای داده
شاخه جداماندهای از آنهاست
میخواهم روسریام را بردارم
بدوم تا ته دشت
بروم تا...
از حصار کوههای تهران بیزارم
پشت برجها چه هوای گرفتهایست
خدایا!
چرا وقتی مرا میآفریدی
از تهران چیزی برایم نگفتی؟