همه چیز از بعد از ظهر دیروز سیام دیماه شروع شده است. یا شاید همه چیز از شروع زمستان آغاز شده و تا حال ادامه داشته است. امسال برخلاف سالهای گذشته زمستان سردی بر کشور حاکم شده. تهران و اکثر شهرهای بزرگ رکوردهای عجیبی در ثبت کمترین دما بدست آوردهاند و این روند به نظر ادامه دار میرسد.
درست بعد از ظهر دیروز سیام دی ماه بود که مهندس قاضی مرادی به من زنگ زد و گفت که باید برای نصب یک دستگاه یورودینامیک (نوار مثانه) روز بعد به دامغان برویم. امروز اول بهمن، روزی است که بدنیا آمدهام و امشب جشن کوچکی در خانهی ما برقرار بوده است. من به این شرط که صبح خیلی زود حرکت کنیم و عصر به تهران برگردیم با پیشنهادش موافقت کردم و اشتباهاتم از همان لحظه شروع شد. من نباید این پیشنهاد را قبول میکردم، نه در چنین روزی. قرار شد مهندس ساعت چهار و نیم صبح دنبالم بیاید و به اتفاق هم، با ماشین او راهی دامغان شویم. ساعت چهار صبح بود که گوشی موبایلم زنگ خورد. پشت خط مهندس بود و از خرابی ماشنیش گله داشت. به او پیشنهاد دادم که با ماشین من به مسافرت برویم و او که چیز دیگری در ذهن نداشت موافقت کرد و حدود ساعت پنج، تهران را به مقصد دامغان ترک کردیم.
در جاده که قرار گرفتیم، از پشت فرمان نگاهی به ابرهای سیاه و قطوری که تمام آسمان را فرا گرفته بود انداختم و دانستم که آنها نوید خوبی نمیدهند.
دما سنج ماشین عدد منفی پنج درجه را نشان میداد و هر ساعت رو به کاهش بود. ما با دعا و صلوات و با حداکثر سرعت مجاز، در جاده به پیش رفتیم و بدون هیچ توقفی ساعت نه و نیم به دامغان رسیدیم. با رسیدن ما آسمان بیش از آن نتوانست تحمل کند و برف سنگینی شروع به باریدن کرد؛ برفی ریز و متراکم و بدون توقف.
من همیشه در مسافرتهایم پیشبینی نکات ایمنی را میکنم و در زمستانزنجیر چرخ ماشین را با خود میبرم؛ اما امروز صبح بدلیل عجلهای که در آماده شدن داشتم آن را فراموش کردم و با خود به دامغان نیاوردم. از طرفی شب در خانه میهمانی داشتم و همهی آشناها تنها برای دیدن من میآمدند و باید خودم را همان شب درتحت هر شرایطی به تهران میرساندم.