قطار پست از مبدأ ایرلند در تاریکی شب، یا بهتر است بگوییم در تاریکی نخستین ساعات بامداد، به پیش میتاخت.
هر از گاهی موتور دیزلیاش به علامت هشدار ناله محزونی سر میداد. سرعتش از هشتاد کیلومتر در ساعت بیشتر بود. بهموقع میرسید.
بعد ناگهان ترمز کرد و از شتابش کاسته شد. چرخها روی ریل به قژقژ درآمد. سرعتش کمتر و کمتر شد. رئیس قطار سر از پنجره بیرون کرد و علامت قرمز را دید. قطار سرانجام توقف کرد. بعضی از مسافران بیدار شدند. ولی بیشتر آنها خواب بودند.
خانم مسنی که از توقف ناگهانی قطار تعجب کرده بود، درِ کوپهاش را باز کرد و داخل راهرو را نگاه کرد. کمی آنطرفتر یکی از درهای مشرف به خط آهن باز بود. روحانی مسنی با کاکل سفید داشت سوار میشد. خانم حدس زد قبلاً از قطار پیاده شده که ببیند چه خبر است. هوای دم صبح حسابی سرد بود. یک نفر از انتهای راهرو گفت: «چیزی نیست. علامت است.» زن رفت توی کوپهاش و سعی کرد دوباره بخوابد.
در پایین، بین ریلها، مردی فانوس به دست از اتاقک دیدهبانی به طرف قطار میدوید. آتشکار از قطار پایین رفت. رئیس قطار که قبلاً پایین رفته بود، آمد پیشش. مرد فانوس به دست هم رسید. نفسنفسزنان گفت:
ــ اتفاق بدی افتاده... قطار باری از ریل خارج شده...
سلام من با وجود اینکه خیلی به کتابهای آگاتا کریستی علاقه مند هستم ولی این کتاب رو که از مجموعه ی خانم مارپل هست اصلا جذاب نیست و مثل داستان های دیگه آگاتا کریستی معماگونه و رازآلود نیست داستانش قابل حدسه
1
از بین کتابهای آگاتا کریستی این زیاد جالب نیست. یکم شبیه ۴غول بزرگه. یه مسئله رو طول و تفسیر میده، اما موقع جمع کردنش، کاملا یهویی و بیمزه و قابل حدس جمع میکنه.
5
به نظر من عالی بود و خیلی خیلی جذاب . من واقعا از خوندنش لذت بردم
1
من این کتابو قبلاً خوندم اصلاً شباهتی به کتابای آگاتا نداره..
من که دوست نداشتم
4
فضای داستان رو دوست داشتم، با آثار دیگهشون کمی متفاوته اما جذابیت خودشو داره
4
کتاب جالبیه ولی اگر چه خانم مارپل به نظر من تو این داستان نقش کم رنگی داره