برگشتم و سوار ماشین شدم. درِ داشبورد باز بود. دست کردم توی داشبورد و دنبال وسایل بهدرد بخورش گشتم. همه چیز، حتی فلشها سرجایشان بودند. درِ داشبورد را بستم، اما دوباره باز شد. حدس زدم که خودش باز شده است. روی داشبورد را نگاه کردم و یک کاغذ باریک دیدم که رویش یک شماره تلفن نوشته شده بود. حدس زدم مال دختر باشد. ماشین را پارک کردم و بعد از اینکه مرد رفت، شماره را گرفتم. چندتا بوق خورد و دختر گوشی را برداشت. گفتم:«الو...»
«سلام. بفرمایید.»
«دیدهبان طبیعت... چیزی از توی داشبورد ماشین من برداشتی؟»