کتاب «خورشید زندگی» نوشته آذر اکبری است.
این رمان به زندگی روزمره مردمان میپردازد، به سرگذشتهایی که از دور شبیه همدیگر است اما هر کدام در دل خود داستانی متفاوت و منحصربه فرد دارد.
در کتاب «خورشید زندگی» میخوانیم:
«سالها در آرزوی چنین روزی و چنین لحظهای بود، اما حالا با آه حسرت و بغضی در گلو، می بایست تحمل میکرد تا هرچه زودتر این تراژدی به پایان میرسید. خاله پری با خوشحالی لبخندی زد و کمی خود را عقب کشید تا عروس آیندهاش در کنارش جا بگیرد. نسرین نگاهی از افسوس به او انداخت و آرام سرش را پایین گرفت، خواهر بزرگش نرگس با سینی چای وارد اتاق شد و تعارف کرده سپس کنار نسرین قرار گرفت و گفت: اخماتو وا کن، الآن باید خوشحال باشی.
نسرین لبخند تلخی زد و پاسخی نداد. صحبتهای مخصوص خواستگاری بین بزرگترها صورت گرفت و بعد از ساعتی طبق سنت آن چیزی که عرف بود پذیرفته شد. بعد آقا کیومرث(پدر نسرین) رو به او کرد و گفت: مبارک باشه دخترم، امیدوارم از مهریت راضی باشی.
نسرین خیلی آرام همانطور که سرش پایین بود و از اضطراب از درون میلرزید پاسخ داد: شما اصلا از من نپرسیدید که راضی به این ازدواج هستم یا نه.
همه نگاهها با تعجب به سمتش گره خورد، پدر خیلی خونسرد و جدی گفت: خب حالاازت میپرسم، حاضری با پسر خالت آقا دانیال ازدواج کنی؟».