
کتاب از آن هجده ماه و هفت روز
نسخه الکترونیک کتاب از آن هجده ماه و هفت روز به همراه هزاران کتاب دیگر از طریق اپلیکیشن رایگان فیدیبو در دسترس است. همین حالا دانلود کنید
درباره کتاب از آن هجده ماه و هفت روز
روز دهمی است که در دهلران هستم. دیروز کلاس اولین گروه آموزش نظامیام به پایان رسید. اما بچههای دیگر هنوز به آموزشهایشان ادامه میدهند. تکوتنها هستم. با تختهای خالی و مرتب شده جای خالی بچهها بیشتر به چشم میآید! به نظر میرسد هوا گرمتر از روزهای گذشته است. کولرآبی توی پنجره بلندتر غرغر میکند اما خنکیاش نمیرسد به سمت چپ اتاق که من نشستهام. بلند میشوم روبهرویش میایستم. باد مستقیم به صورتم میخورد. خنکیاش حالم را بهتر میکند. هوس میکنم موهایم را باز کنم. سنجاق سر را باز نکرده، باد موهایم را در هوا پخش میکند. از بس آنها را دور مشتم حلقه کرده و سفت و محکم با گیره فلزی به پشت سرم چسباندم خودم هم یادم رفته است چهقدر بلند شدهاند! حالا که تنها شدهام و موهایم را یله در باد رها کردهام حس خوبی به من دست داده است. چشمهایم را میبندم و لبخند میزنم! وقتی یاد حرف مادر میافتم که همیشه میگوید "دختر باید مو بلند باشد تا شب عروسی آرایشگر موهایش را قشنگتر درست کند." یکلحظه خودم را در مقابل "او" میبینم که دارد تور را از روی صورتِ بزککردهام بلند میکند و چادرم را برمیدارد و باورش نمیشود خودم هستم. آخر او هیچوقت من را بیحجاب ندیده است! البته فکر کنم تا حالا باید فهمیده باشد آن قلمبهی پس سرم باید موهایی باشد که سعی کردهام از زیر مقنعهام بیرون نریزد. تنهایی حال عجیبی دارد! آدم را تا کجا که نمیبرد. از جلوی کولر کنار میآیم. از فکر و رویای خودم خندهام میگیرد. در حیاط کوچک پادگانی بزرگ، در اتاقی غریب و تنها... آدم به چه چیزها که فکر نمیکند! هر چند تنها هستم اما باز هم نگرانم کسی صدای فکرم را بشنود.
نظرات کاربران درباره کتاب از آن هجده ماه و هفت روز