اولین نگاه ما به دوشس، چه در خواندن کتاب و چه در دیدن آن بر روی صحنه تئاتر، از مسافتی اتفاق میافتد. او را در همراهی اسقف اعظم پادجوا در خروج از کاتیدرال پادجوا میبینیم. چه او در لباس فقیرانه باشد و چه در لباس فاخر وقتی این اتفاق میافتد و چه هنرپیشه نقش سیاه چهره و یا سفید، مانند «لیلی صحرایی» باشد، حرکات او، او را یک دوشس در پیشاپیش اسقف اعظم نشان میدهد. بار دوم میشنویم که در میان مردم گرسنه و معترض است و به آنها کمک میکند. این گزارش یکی از درباریان، دیوک (همسر پیر دوشس جوان) را به غضب میآورد. این نه تنها دوشس را تأییدی دیگر میدهد بلکه دیوک را فردی سفاک و پادشاهی مطلق معرفی میکند.
در هر رفتار و گفتاری از طرفین، حقیقی بودن شخصیتها و روابط آنها با هم تأیید میشوند.
گویدو که از پناهگاهش از یک کلبه روستایی به پادجوا آورده شده که انتقام قتل پدرش را از دیوک بگیرد توسط لرد مورانزونی به دربار برده میشود و بعدها عاشق دوشس میشود.
درحالیکه عشق رومیو برای جولیت عشقی به شدت جنسی است (حداقل در اوایل)، عشق گویدو برای دوشس مانند عشق هملت برای اوفیلیا است. اما جنبه طرفداری از مظلومیت دوشس و نفرت از ستمکاری دیوک ـ که با خیانت به پدرش او را به قتل رسانده ـ و رفتار تحقیرآمیزانه او نسبت به دوشس در احساسات او به خوبی دیده میشود. عشق دوشس برای گویدو آمیختهای از عشق جولیت برای رومیو و احساسات امان جستن از مظالم و تحقیرات دیوک غاصب و شقی است. در مقطعی دوشس میگوید که عشق زن به مرد شامل فداکاری میشود. میبینیم که این احساسات او برای گویدو که دیدش رنگ روستایی گرفته قابل درک نیست. او یک اشرافی با خوی روستایی است. در زبان پر از غلو او در اثبات عشقش به دوشس و تفسیرش از مذهب و عشق، این تضاد به خوبی آشکار است. و در برابر، این دوشس است که با سخنانش در سادهترین واژهها ظرافتی کمنظیر به نمایش میگذارد.