داستانهای عاشقانه و خانوادگی در یکی از دهکدههای کوچک شمال آمریکا حال و هوای متفاوتی به این کتاب داده است. «امید باقیزاده» با خلق کتاب «گرگها باعث صمیمیت میشوند» توانسته فضای رمانهای امروزی را از آپارتمانهای دودگرفته دور کند و در کلبهای در جنگل جان تازهای به رمان و داستان ایرانی بدهد.
«آنتونی» پسری 10 ساله است که با مادر و پدرش در کلبهای روستایی زندگی میکند. مادر آنتونی همیشه در برابر کتکها و سختگیریهای پدر، حامی او است. اما آنتونی شجاع و جسور، همچنان سرسختانه به زندگی ادامه میدهد. آنتونی در همان دهکدهی آرام بزرگ میشود، پدر و مادرش را از دست میدهد و صاحب زمین میراثی خانوادهاش میشود. با این حال حضور کسانی مانند «جولی»، «امیلی» و «لورا»، مسیر سرنوشت آنتونی را مدام با خود به این طرف و آن طرف میکشاند.
چیزی شبیه به «داستانهای جزیره» و «امیلی در نیومون» با تلفیقی متعادل از حافظهی دراماتیک و رومانتیک ایرانی در این کتاب دیده میشود. با این حال از کلیشههای همیشگی داستانهای عاشقانهی فارسی در آن خبری نیست. نویسنده فضایی متفاوت برای پرورش داستانش انتخاب کرده است: دهکدهای کوچک و آرام در شمال آمریکا. داستان در حوالی سال 1920 شروع میشود. زمانی که نه از ماشین و دود خبری هست و نه از روابط پیچیدهی انسانها. زندگی اینجا ساده و صمیمی میگذرد. دغدغهی آدمها، آب و نان است. کینهای از هم ندارند و همه دلخوش به تکه زمینی هستند که سفرههایشان را باز نگه میدارد. درک نویسنده از فضاهای غربی آن هم در دهههای اولیهی قرن بیستم، قابل تحسین است. به سختی میتوان حتی هر از گاهی رنگ و بوی ایرانی را در صفحات این کتاب دید. باقیزاده در خلق داستانی خارج از ذهن و حافظهی داستانهای ایرانی بسیار موفق بوده است. قلم کتاب بسیار روان و گفتوگوها نزدیک به زندگی واقعی نوشته شده است.
اتفاق عجیب و غریبی در این کتاب نمیافتد، از قهرمانهای آنچنانی هم در آن خبری نیست. داستان زندگی این آدمها حتی برای انسان معاصر هم حکایت آشنایی است. جز این که به جای ماشین با اسب به دیدار یار میروند و به جای ایمیل، به نامه و چند خط نوشته اکتفا میکنند. شخصیتهای متعددی در این کتاب وجود دارد. با این حال نویسنده توانسته به خوبی به تمام این شخصیتها هویت بدهد. توصیفات کتاب دربارهی این افراد چندان ملالآور و خستهکننده نیست و جزییاتی که نویسنده به مخاطبان میدهد، باعث درک بهتر و همذاتپنداری عمیقتر در آنها میشود. در کنار داستان اصلی کتاب، داستان شخصیتهای دیگر هم با دقت و خط داستانی منسجم نوشته شده است. سرنوشت و داستان زندگی تمام این افراد با هم ارتباطی نامرئی دارد و در نهایت تصویر کاملی از کل داستان به مخاطب میدهد.
آنتونی پسر باهوشی است که با وجود سختگیریها و خشونتهای پدرش، کودکی سختی را میگذراند. او دوران نوجوانی و جوانی را روی پای خودش میایستد و زندگی نسبتا آرامی برای خودش دست و پا میکند. اما حضور جولی، امیلی و لورا در زندگی آنتونی همیشه مسیر زندگیاش را تغییر میدهد. آنتونی بالا و پایینهای زیادی میبیند، اما باز هم با همان صبر و نجابت همیشگی، دنبال یک زندگی آرام و شرافتمندانه است. او تا پایان عمرش با احساسات ضد و نقیضی که همچنان به دنبالش میآیند، در جنگ و ستیز است. با این حال در سالهای پایانی زندگی، آنتونی که خستهتر از جنگیدن با دنیا و سرنوشت است، باز هم گرفتار اتفاقات عجیبی میشود. اینجاست که گرگها میآیند و با حضورشان زندگی آنتونی جان تازهای میگیرد. در دنیایی که عشق، امید، فریب و دروغ مثل معجونی دردناک هر روز زهرش را به جان انسان میریزد، فقط گرگها هستند که میتوانند باعث گرمی و صمیمیت بین آدمها شوند و آنها را به هم نزدیک کنند. دشمنانی که وارد خانه و کاشانهی آدمها میشوند تا دشمنان خانگی دست کم برای یک بار هم که شده با هم متحد و همداستان شوند.
آنتونی دست و صورت خود را شست و خیلی سریع صبحانه اش را خورد. او لباس پوشید و آماده رفتن شد و صورت مادرش را بوسید.
مادرش او را بغل کرد، دستی به سرش کشید و گفت: «آنتونی مواظب خودت باش و سعی کن پسر خوبی باشی».
آنتونی: «باشه مادر».
او به طرف پدرش رفت و گفت: «خداحافظ پدر».
در این لحظه جو گوش او را گرفت و گفت: «خوب گوش کن پسر، از مدرسه که برگشتی و ناهار خوردی حق استراحت و بازی کردن نداری، باید تو کارهای مزرعه کمکم کنی».
آنتونی در حالی که از گوش درد مینالید گفت: «چشم پدر، چشم».
کلارا: «جو تو رو خدا ولش کن این قدر این بچه رو اذیت نکن».
جو مردی بود با هیکلی درشت، قدی بلند، چهرهای خشن، بینی بزرگ و لبهایی کلفت. او به کلارا گفت: «تو ساکت باش زن».
جو گوش آنتونی را ول کرد. آنتونی به سرعت از خانه خارج شد. تنها همسایه نزدیک به خانواده کارتر خانواده ویلیامز بود که خانه آنها حدود دویست متر از کلبه کارتر فاصله داشت. پدر خانواده، مایک ویلیامز، مردی خوش اخلاق و مودب بود و نیکول همسر مایک هم زنی خوب و مهربان بود.
آن ها فقط یک دختر به نام جولی و یک پسر به نام فرد داشتند. جولی حدودا نه ساله بود. او دختری بود با موهایی لَخت به رنگ مشکی، صورتی گرد، چشمان درشت آبی، لب و بینی کوچک و پوستی سفید. جولی در مدرسه دهکده با آنتونی همکلاس بود. دهکده یورک تنها یک مدرسه داشت و آنها با یکدیگر دوست بودند.
فرمت محتوا | epub |
حجم | 1.۹۳ مگابایت |
تعداد صفحات | 392 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۱۳:۰۴:۰۰ |
نویسنده | امید باقی زاده |
ناشر | انتشارات البرز |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۳۹۵/۰۲/۰۵ |
قیمت ارزی | 4 دلار |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
یک مزخرف کامل. ارزش وقت تلف کردن نداره. یه کلیشه نخ نمای بسیار ضعیف.انگار یه بچه دبیرستانی ازش خواستن یه داستان عاشقانه بنویسه.
این کتاب منو کتابخونه کرد وقتی برای بار اول خوندمش در عرض ده ساعت کل کتاب رو تموم کردم یک روزه واقعا فوقالعادس
این کتاب فوق العادست. واقعا خواندنش پیشنهاد میشه.
خیلی ساده و معمولی پیش رفت خوشم،نیومد