تو خوب میفهمی من چی میگم. ما دو نفر خوب زبون همدیگه رو میفهمیم. بلدیم چهطور رازهای وجود همدیگه رو آشکار کنیم. خودت بهتر از هر کسی میدونی که این ترکش و این چسنالهها فقط بهانهست واسه توجیه این سستی و رهاشدگی. قبول دارم انتخاب زیرکانهایه. واسه همین برخلاف بقیه اصلاً دلم برات نمیسوزه. انتظار نداشته باش منم گولِ بازیِ تو رو بخورم و به حالت ترحم کنم. الان هم نیاز نیست چیزی بگی، اینها پیش من و تو میمونه. فقط یادت باشه که من ته این ماجرا رو میدونستم. سرنوشت، تقدیر یا هر چی که بوده، تو الان وارد این بازی شدهی و من از این بازی سر درمیآرم. من همین جام. برو بازی رو تموم کن و برگرد. اگه تصمیم گرفتی از خرابهها بیای بیرون خوشحال میشم اولین نفری باشم که بهت خوشآمد میگم. همین دیگه. خبر از تو.
دو تا داستان موازی با هم روایت میشه که قصد نویسنده از روایت داستان قدیمی تر با آن جزییات را متوجه نشدم!! در کل داستانی معمولی بود و البته غمناک. بیان گوشه ای از مشکلات مردم خوزستان در دوران جنگ تحمیلی و موشک باران که در برخی از شهرها منجر به تخلیه خانه ها و کوچ اجباری شد.
4
قشنگ بود. سوژه ی داستان هم بسیار جالب و بدیع بود. پرداختن به عوارض جنگ و رسیدن به نتایج فلسفی جالب.
5
انتظار داشتم بهتر ازینا تموم شه ... اون داستان نظرخان و اینا هم نفهمیدم برای چی بود