
کتاب بادامهای تلخ
نسخه الکترونیک کتاب بادامهای تلخ به همراه هزاران کتاب دیگر از طریق اپلیکیشن رایگان فیدیبو در دسترس است. همین حالا دانلود کنید
درباره کتاب بادامهای تلخ
ریههام را پرکرده بودم از بوی بارانی که از شبِ قبل یک بند باریده بود. پلکهام را چند بار بهم زده و نوکِ انگشت اشارهام را نرم زیر چشمام کشیده بودم. سیاهی کمرنگ و مرطوبی پس داده بود. مثل این که کاغذ را روی جوهر بگذاری و برداری. بغضم را فروداده و چترم را بیشتر روی صورتم کشیده بودم. صدای مادر مثل سماوری که دائم درحال جوش و خروش و قُل زدن باشد، تو کلهام میپیچید: "لباس ضخیم بپوش. سرما، آرا گیرا ورنمیداره. همه چی رو باید بهش گفت. یه ذره عقل که تو کلهاش نیست." خیلی وقت بود تکه پارههای عقلم را از تو کلهام بیرون آورده، دور انداخته بودم:" دیگه نمیخوام." و عق زده بودم رو هر چه عقل و عاقلِ دنیا. کاش میشد بعضی از خاطرهها را مومیایی کرد. تلویزیون صحنههایی از خیابانهای ایران را نشان میدهد. دلم مالش میرود برای میدان هفت تیر و مسیر مینیبوسهای خطی تا ولیعصر. بلوار کشاورز. کاش دوربین میپیچید تو خیابانی که سالهایی از عمرم را هر روز رو آسفالت آن جا پا گذاشته بودم. کاش میدانستم شرکت با همه مقرراتِ من درآوردیاش هنوز سرپاست؟ چه موجود غریبی است انسان؛ گاهی دلش برای روزهایی که دوستش هم نداشته، تنگ میشود. از خانه که بیرون میزدم، خدا خدا میکردم امروز هم رئیس درگیر تعمیرگاه باشد و تا رسیدن به شرکت، ساعتی از روز گذشته باشد و حالا بعد از سالها تازه یادم افتاده برای آن روزها هم میتوان دل تنگ شد و این همه شاید از کرامات مهاجرت خواسته و ناخواسته باشد.
نظرات کاربران درباره کتاب بادامهای تلخ