من این زن را قبل از آن دیده بودم، قبل از ملاقات با شما. قبل از آنکه شما مرا به حضور خودتان شرفیاب کنید.
زن را دیده بودم، وقتی که از اینسوی حیاط و از کنار حوض در آن شب تابستانی به انتهای باغچه میرفت. آهنگ قدمها، طرز راه رفتن و چیزی که در نور نقرهفام مهتاب، در آن شب جوانی و بیقراری، از بازی بیتاب عضلات و سایهها از خود بهجا گذاشت، برای همیشه خودش را در تکتک سلولهای مغز من حک کرد.