امروز بچهم از لب همین بالکن پرت شد پایین. من توی بالکن کوچیک خونه نشسته بودم. داشتم با اسباببازیهای بچه ور میرفتم. یهو دیدم بچهم روی دیوار بالکنه. تا به خودم بجنبم و خیز بردارم به سبکی یه پرنده رفته بود. انگار یه کفتر چاهی نشسته باشه سر دیوار و بعد پر بزنه و بره. برای یه لحظه نفهمیدم بالا رفت یا پایین. وقتی رفتم لب بالکن، کسانی تو حیاط جمع شده بودند و بالا رو نگاه میکردند. ترسیدم و عقب کشیدم. زانوهام سست شد و نش...
صدای گوشخراش در توالت مرد را از جا پراند.
«آخرش فهمید. نگفتم؟»
«عیب نداره دست و پاتو گم نکن، آروم باش.»
«حاشا کن. بگو اصلاً نبوده.»
«کاش بهت خبر داده بودم. دیدم که داره میآد.»
«حواسمون نبود. ببخشید.»
«تکرار نمیشه.»