- خودکشی در خاندان ما ارثی است!
بعد از این حرف، کارآگاه علوی، فنجان چای را با شتاب روی میز میگذارد و دستمال خاکستری رنگی را جلوی دهانش میگیرد و به شدت سرفه میکند. صدای خشدار سرفههایش در فضای نیمه تاریک سالن کوچک کافه مهتاب میپیچد. فضا نیمه تاریک است و فقط چهار مشتری در کافه دیده میشوند. در قسمت انتهای کافه خدمتکار لاغر و استخوانی و سالخوردهای صندلیهای چوبی سیاهرنگ را سروته روی میزها گذاشته و مشغول تمییز کردن کف سالن است. از گرامافون براق و نقرهای رنگی که در کنار پیشخوان روی یک چهارپایه باریک و بلند مزین به یک پارچه سرخ مخمل قرار دارد، ترانهای حزین بگوش میرسد. صفحه خشدار است و این موضوع حزن آواز را افزون کرده است. صدای آوازهخوان که ترانهای لهستانی را به همراهی چند ساز میخواند، در فضای خالی سالن، واضح و روشن بگوش میرسد. سر میز، پیرمردی هم سن و سال علوی نشسته است. کت و شلوار مشکی بر تن دارد و بارانی خاکستری رنگی با یقه پوست، روی دوش انداخته است. موهایش اندک است و به طور مرتب و آراستهای به سمت بالا شانه خورده و در حالی که سیگاری مشتوکدار در لای انگشتانش دیده میشود بدون هیچ نگرانی و اضطرابی، با دقّت به علوی مینگرد که همچنان سرفه میکند. کمی دورتر از آن دو، یک مرد و زن جوان با همدیگر نجواهای بیپایانی دارند. اصلان خان صاحب کافه در حال شماره کردن پولهای دخل است و مادام فیلاتوف ریزاندام و مو بلوند، با دستمالی به تأنّی و دقّت روی پیشخوان را برق میاندازد. سرفه علوی عاقبت تمام میشود. لبانش را با دستمال پاک میکند و جرعهای از چای مینوشد. مرد شصت و پنج سالهای است با اندام کوچک و کمی خپل، که لباس معمولی و اندکی چروک بر تن دارد. کت شلوار سُرمهای رنگی پوشیده و شالگردن قرمز تیرهای که به گردن آویزان کرده، تناسب رنگ غریبی با کت پیدا کرده است. با چشمان درشت و اندکی اشکآلود خود به هم صحبت روبرویش مینگرد. مرد مقابل، کشمیر دربندی نام دارد و مالک مستغلات فراوان و اوباش بیشماری است. از نظر علوی، دربندی یک انگل اجتماع است که باید سالیان دراز در زندان بسر ببرد، ولی او هرگز نتوانسته بود دربندی را به حبس بیندازد. آن دو عادت کردهاند که هفتهای یک یا دوبار، ساعتهای طولانی در کافه مهتاب بنشینند و درون همدیگر را کاوش کنند. دربندی در حالیکه با فندک طلایی خود بازی میکند میگوید:
- خودکشی چیزی مثل دیابت یا مرض قلبی نیست که ارثی باشد علوی - اگر میگفتی آدمکشی ارثی است معقول تر بود - چون کشتن، یک مقدار ناشی از دیوانگی است و جنون هم میتواند میراثی باشد از پدر به فرزند - هر چند که در زمان ما، اغلب مردم آدم نیستند، آدمخوارند!