سام در شهر کوچک و زیبایی زندگی میکرد. در شهری که سام و خوانوادهاش زندگی میکردند جنگلی پوشیده از درختان زیبا وجود داشت که رودخانهای خروشان از وسط آن میگذشت.
یک روز وقتی سام بعد از بازی به خانه برگشته بود، مادرش به او خبر داد که به زودی یکی از دوستان قدیمیشان به خانه آنها میآید. چیزی که سام را خوشحال کرد این بود که آنها دو پسر هم سن او داشتند و او میتوانست در این مدت با آنها بازی کند.
سام بعد از شنیدن این خبر با خوشحالی به اتاقش رفت و بعد از این که اتاقش را مرتب کرد، جعبه اکتشافات جنگلیاش را از کمد بیرون آورد و روی میز گذاشت.