زرنگ است، زرنگ و باهوش. حالیاش میکنم که باید کاری کرد. سکوت میکند. بهش میفهمانم که تقصیر این یارو قفل ساز است. سکوت میکند. حواسش جمع است. خودش را مستقیم وارد معرکه نمیکند، سکوت میکند تا اگر کاری کردم و به مصلحت نبود جای اعتراض باشد که «چرا کردی؟ کی گفت این کار را بکن؟» اگر هم خوب شد که خب، شده دیگر. بعد از این همه سال همراهی، زبانش را خوب میفهمم. سکوت یعنی رضا. یعنی یا علی غلامحسین. خدایی حساب کنی حق هم دارد. مسجد به این بزرگی، محل به این مهمی صف نمازش این باید باشد؟ افت دارد والله. غیر از آن؛ من نباید اجازه بدهم. اعتبار ایشان، اعتبار من است و قدرت ایشان، قدرت من. این همه سال وقت گذراندم، پا به پا پیش آمدم. عقل سلیم حکم میکند باید از اعتبارش دفاع کنم. چیِ من ازـ مصطفی ـ همراه حاج آقا حجازی کمتر است؟! به اعتبار اعتباری که حجازی دارد، هر کس هر کاری داشته باشد، مصطفی لبتر کند، تمام است. چرا من از این موقعیت دور باشم؟ آن هم در رکاب کی؟