دان بیکر، وقتی مرسدسِ پانصدِ جدیدش روی جادهی خاکی فرود آمد، به عقب پرید. بهسوی اعماق مناطق ویژهی سرخپوستانِ ناواهو پیش میرفتند. صحرای پیرامونشان لحظهبهلحظه متروکتر میشد؛ فلاتهای بریدهبریدهی سرخرنگ در دوردستِ شرق و بیابان صاف که بهسمت غرب گسترش یافته بود. نیمساعت پیش، از کنار دهکدهای رد شده بودند با خانههای غبارگرفته و کلیسا و مدرسهای کوچک، که همگی در برابر یک صخره مجتمع شده بود؛ اما بعد از آن دیگر چیزی ندیده بودند. فقط و فقط بیابان سرخفامِ خالی. ساعتی میشد که هیچ اتومبیل دیگری به چشم نخورده بود. حالا ظهر شده بود و آسمان بر سرشان میتابید. بیکر چهلساله ـ مقاطعهکار ساختمان در فونیکس ـ بهتدریج احساس ناآرامی میکرد؛ بهخصوص که همسرش، کارشناس معماری و از آندسته آدمهای هنردوستی بود که از مسایلی چون آب و بنزین سر درنمیآورند. باک نیمهخالی بود و اتومبیل کمکم داشت جوش میآورد. «لیز، مطمئنی راه همینه؟»
یکی از آثار معرکه مایکل کرایتون، بی نظیر، لطفا آثار دیگر این نویسنده مثل کنگو یا دنیای گمشده یا طعمه رو هم زحمت بکشید و به مجموعه اضافه کنید، کتابهای ایشون ترکیبی از علم،تخیل و هیجانه، ظرف دو روز با وجود مشغله کاری خوندنش رو تموم کردم، سپاس و درود بر شما
1
مزخرف ترین کتاب امسالم بود. حتا ارزش نظر دادانم نداره. فقط همین قدر بگم که موضوع کتاب دربارهی فیزیک کوانتوم بود و واقعا موضوع خوبی بود و میتونست خیلی بهتر کار شه. ولی این چیزی که نویسنده نوشته، ارزشی نداره و ساده و سطحیه