
کتاب شعله آبی
نسخه الکترونیک کتاب شعله آبی به همراه هزاران کتاب دیگر از طریق اپلیکیشن رایگان فیدیبو در دسترس است. همین حالا دانلود کنید
نقد و بررسی کتاب شعله آبی
درباره کتاب شعله آبی
کتاب «شعله آبی» اثر «تکین حمزه لو» رمان فارسی دلنشینی است که سال 1393 از سوی انتشارات برکه خورشید منتشر شده است. این داستان روایت دو دختر به نامهای «عسل» و «گیسو» است که از شهر تبریز برای تحصیل به تهران آمدهاند. «عسل» شخصیت اصلی این داستان زنی جوان است که در تصادف همسرش را از دست داده است و با کوله باری غم راهی تهران میشود. این دو دختر در فرازونشیبهای زندگی قرار میگیرند و هر یک عشق را تجربه میکنند. آنها پس از پایان تحصیلات در تهران به دنبال کار میروند و با مسائل متفاوت روبهرو میشوند.
داستان «شعله آبی» اثری خواندنی و روان است که حال و احوال دانشجوهای ساکن در تهران را روایت میکند. این داستان مشکلات اجتماعی و مسائل جامعه را با زبانی ساده به تصویر میکشد. خوانندهی این داستان بهراحتی میتواند باشخصیتهای آن همذات پنداری کند و تا انتهای کتاب همراه و همسفر شخصیتهای داستان شود. این داستان پس از انتشار مانند سایر آثار «تکین حمزه لو» با استقبال خوبی از سوی خوانندگان رمان ایرانی قرار گرفت. نسخهی الکترونیک آن در همین صفحه از فیدیبو برای خرید و دانلود موجود است.
درباره تکین حمزه لو
«تکین حمزه لو» نویسنده و مترجم معاصر ایرانی در 22 فروردین سال 1356 در تهران به دنیا آمد. او در خانوادهای فرهنگی کودکیاش را گذراند و از طریق مادرش که مترجم بود، با دنیای ادبیات و کتاب آشنا شد. او تحصیلات دانشگاهیاش را در رشتهی مهندسی نرمافزار به سرانجام رساند و در جوانی به فعالیتهای هنری ازجمله نقاشی رنگروغن و آبرنگ و مینیاتور مشغول شد. او از دههی هفتاد بهعنوان ویراستار فعالیتش در حوزهی نشر را آغاز کرد و داستاننویسی را پیش گرفت. او مدتی در نشر شادان مشغول به کار شد و در سال 1392 همراه مادرش انتشارات برکه خورشید را تأسیس کرد. «تکین حمزه لو» سال 1380 اولین رمان خود را بانام «افسون سبز» منتشر کرد که بسیار از سوی خوانندگان رمان فارسی مورد توجه قرار گرفت. این نویسنده پس از این اثر نوشتن را بهطورجدی دنبال کرد و رمان خواندنی و بسیار معروف «مهر و مهتاب» را منتشر کرد. «حمزه لو» تا امروز حدود بیست اثر از خودش به جا گذاشته است که همهی آنها جزو لیست پرفروشهای رمانهای فارسی هستند. ازجمله آثار دیگر او میتوان به «دختری در مه»، «بعد از او»، «عاشقانه برای پسرم» و «از آن سوی آینه» اشاره کرد که نسخهی الکترونیک آنها در سایت و اپلیکیشن فیدیبو برای خرید و دانلود موجود است.
در بخشی از کتاب شعله آبی میشنویم
حس خاصی نسبت به این خبر نداشتم. ترجمهها را با هر مصیبتی بود پاکنویس کردم. احساس پیروزی داشتم. کار تمام شده بود. انگار از زندان آزاد شده باشم دلم میخواست فریاد بکشم. تند تند تایپ میکردم از شدت گرسنگی به خودم آمدم چندساعتی از ظهر گذشته بود. دیگر نمیتوانستم تحمل کنم. یکی از پلو و خورشتهایی که گیسو برایم گذاشته بود گرم کردم. تا غذا گرم شود در آشپزخانه چرخ زدم. با دستمال روی کابینتها را پاک کردم و به دو گلدان کاکتوس کوچکمان آب دادم. سفیدی پشت کاکتوسها توجهم را جلب کرد. چی بود؟ گلدانها را جلو آوردم، جعبهی سفید قرص؛... از ترس دهانم خشک شد. این یعنی چی؟ کی داشت با اعصاب و روان من بازی میکرد؟ نکند خانم صدری کلید اینجا را داشت؟ جعبه را برداشتم. دوباره اسمش را نگاه کردم. این چی بود؟ از کجا آمده بود؟ تا لپ تاپ روشن بود میتوانستم اسمش را چک کنم. در نوار سفید گوگل نام فلورازپام تایپ کردم و دکمه جستجو را زدم. کلی صفحه پیشنهاد داد. یکی دوتای اول را که باز کردم متوجه شدم این قرص بسیار خوابآور و آرامبخش است. حالا دیگر مطمئن بودم این مال گیسو نیست. گیسو اگر هزار مشکل هم داشت مشکل خواب نداشت، سرش را نگذاشته هفتپادشاه را خواب دیده بود. جعبه را دوباره در کابینت گذاشتم و درش را بستم. همانطور که غذایم را میخوردم سعی میکردم فکرم را روی موضوع دیگری متمرکز کنم. دعا میکردم هرچه زودتر گیسو برگردد. میدانستم وقتی برگردد کلی کار خواهیم داشت. باید برای یک شو دو سهروزه تراکت پخش میکردیم، باید چند رگال گیر میآوردیم. باید برچسب قیمت مینوشتیم و لیست لباسها را در یک دفتر وارد میکردیم تا بدانیم چقدر سود کردهایم. وای که چقدر کار داشتیم و این برای من خیلی خوب بود. هرچه سرم شلوغتر میشد کمتر به یاد روزهای بد و تلخ گذشتهام میافتادم، کمتر اضطراب میگرفتم و اگر خسته میشدم راحت هم میخوابیدم. بدون هیچ کابوس و توهمی!...
بعد از ناهار دیرهنگامم، آخرین صفحات ترجمه شدهام را تایپ و آن را در فایل مخصوص ترجمهها ذخیره کردم. خیالم راحت شد که از غرولندهای آقای کمالی راحت میشدم. دوباره بوی گاز در دماغم پیچید اما بخاری به نظرم درست میسوخت. روی کاناپهی جلوی تلویزیون دراز کشیدم و یک سی دی فیلم برای خودم گذاشتم. داستان عاشقانهای بود. پیر مردی که هر روز به ملاقات زن پیرش در خانهی سالمندان میرفت تا داستان آشناییشان را تعریف کند تا بلکه برای لحظهای زنش او را به خاطر بیاورد.
نظرات کاربران درباره کتاب شعله آبی