(اطاق نشیمن یک کلبه در یک جزیره ـ روبهرو در، انتهای پلکان، که به طبقه دوم میرسد، اثاثیهای از قبیل میز، مبل راحتی، میز نهارخوری، کمد لباس و مقداری خرت و پرت دیگر بهم ریخته و نامنظم کنار یکدیگر قرار دارند. در گوشهای روی یک میز چوبی گرامافونی آهنگ «بلاکاند بلو» را پخش میکند. مری وارد اطاق نشیمن میشود، تلاش میکند تا در کمد لباس را باز کند ولی در کمد از جایش کنده میشود، مری عصبانی به سمت میز گرامافون میرود و آن را خاموش میکند.)
مری: مادر (با صدای بلندتر) مادر
(مادر با یک سینی که داخل آن یک قوری و دو عدد فنجان قرار دارد به اطاق میآید.)
مادر: این هم یک قوری چای محلی (چای را روی میز میگذارد.) صبح از پیرزن سیاهپوستی خریدم که برگ خشک شده این نوع چای را میفروخت، بیا مری (مادر چای را داخل استکان میریزد و به مری میدهد.) پیرزن میگفت برای تسکین اعصاب عالییه.
مری: مادر، ما دهها کیلومتر سفر نکردیم، که به این جزیره دور افتاده بیایم تا چای محلی بخوریم که برای اعصاب خوب باشه (مکث)، مادر، ما باید چه مدت تو این جزیره دور افتاده بمونیم؟ پدر کجاست؟
مادر: پدر رفته به اسکله تا کشتی حامل اثاثیه برسه، در ضمن موندن ما زیاد طول نمیکشه دخترم، تا وقتی که پدرت کارش اینجا تموم بشه.
مری: مگه پدر تو این جزیره دور افتاده کاری هم میتونه بکنه (مکث، جرعهای چای مینوشد) مادر من دلم واسه دوستام تنگ شده، برای خونمون، شهرمون و اون مدرسه زیبا و قدیمی با آجرهای نارنجی و بوتههای رز، حتماً تا حالا شکوفهها گل کردن، از تمام دوستام دور افتادم.