ساعت آخر در دل شب من هم با قهرمانان داستان گریسته ام. آنچنان که دیگر مجالی نداشته ام که به کم و کیف داستان که تمام می شود و به مرحله هیچ هیچ شدن سیما، قهرمان داستان می رسد من هنوز در فضای داستان هستم و حوادث و صحنه ها و آدم ها مدام در ذهنم باز خوانی می شوند: محمد، صدف، فرهاد، فرزاد و مناطق جنگی جنوب و بعد غرب و آن حادث دلخراش و در عین حال شگفت انگیز و باورنکردنی و آن اتفاقات عجیب و به هم رسیدن آدم ها پس از سالیان دراز!