امروز خندانیم و خوش کان بخت خندان میرسد
سلطان سلطانان ما از سوی میدان میرسد
امروز توبه بشکنم پرهیز را برهم زنم
کان یوسف خوبان من از شهر کنعان میرسد
مست و خرامان میروم پوشیده چون جان میروم
پرسان و جویان میروم، آن سو که سلطان میرسد
اقبال آبادان شده، دستارها ویران شده
افتان شده، خیزان شده، کز بزم مستان میرسد...
امروز مستان را بجو، غیبم ببین عیبم مگو
زیرا ز مستیهای او، حرفم پریشان میرسد