کتاب هنوز زمستان است اثر مژده اسفندیاری نشر انتشارات طلایه

هنوز زمستان است داستان انسان‌هایی است که عشقی در سینه دارند ولی به‌خوبی قدر یکدیگر را نمی‌دانند. در دنیای امروزی از هم دور شده‌اند، سرنوشت امیدشان را به ناامیدی تبدیل کرده و باعث شده عشق و مهر در وجودشان کم‌رنگ شود. خواندن کتاب هنوز زمستان است را به چه کسی پیشنهاد می کنیم؟ افرادی که به خواندن رمان‌های ایرانی علاقه دارند می‌توانند از خواندن این کتاب لذت ببرند. بخش‌هایی از کتاب هنوز زمستان است پاسی از شب گذشته است و هنوز در شرکت با بچه‌ها مشغول کار هستم. دور میز بزرگ مستطیل شکل وسط اتاق نشسته‌ایم و حرف می‌زنیم. به انبوهی از کاغذ و کتاب که روی میز است، خیره می‌شوم. من روی صندلی ابتدایی، سر میز نشسته‌ام. تعدادی جزوه و پرونده جلوی من چیده شده است. به پگاه که کمی آن‌طرف‌تر نشسته است نگاه می‌کنم و می‌گویم: حرف من هم همینه، اگر پگاه ساعت کاری خودشو با ما هماهنگ کنه، می‌تونیم فیلم‌برداری این چند مورد ابتدایی را شروع کنیم. نگاهم را به کاغذهای جلویم معطوف می‌کنم و سعی می‌کنم کاغذی را پیدا کنم. همان‌طور که مشغول پیداکردن هستم ادامه می‌دهم - این بخش اول از چند موردی است که حرف‌هاشونو نوشتیم و یک جورایی فیلمنامه تو می‌تونه از اینجا شروع بشه. کمی کاغذها را روی میز جابه‌جا می‌کنم ولی کاغذ مورد نظرم را پیدا نمی‌کنم. بلند می‌شوم و سمت دیگر اتاق می‌روم. روی میز بزرگ ریاستی که مثلاً متعلق به من است، جستجو می‌کنم. صدای زنگ تلفن را می‌شنوم. بابک از آن سر اتاق بلند می‌گوید: سایه تلفنو جواب بدم؟ هنوز مشغول پیداکردن کاغذها هستم که صدای زنگ تلفن قطع می‌شود، منشی تلفنی وصل شده و سپس از آن‌سوی خط صدای سیاوش در اتاق می‌پیچد: سایه هنوز کارت تموم نشده؟ ساعت دوازده شده!!! هواپیما می‌شینه‌ها! سریع خودم را به آن سو می‌رسانم و گوشی را برمی‌دارم - نگران نباش سیاوش جون، یک کم دیگه راه می‌افتم.