عشق نیرو و هیجانی پیچیده درون آدمی است و تا زمانی که به وصال خود نرسد آرام نمیگیرد. حال اگر این نیروی پیچیده با ناکامی مواجه شود ممکن است نیروی نفرت، انتقام یا هر دو را درون انسان فعال کند. در آثار بزرگ ادبیات جهان از عشق و نفرت و انتقام قصههای زیادی خواندهایم و با هر کدام به شکلی ارتباط برقرار کردیم.
اینبار امیلی برونته با کتاب بلندیهای بادگیر برایمان داستانی عجیب و دردناک را در عمارتی در قرن نوزدهم با آمیزهای از عشق و ترس روایت میکند. رمان بلندیهای بادگیر یکی از صد رمان برتر جهان است.
آقای ارنشاو در خیابان بچه رها شدهای به نام هیتکلیف را پیدا میکند و تصمیم میگیرد او را به سرپرستی بگیرد و همراه خود به خانه بیاورد. هیندلی، پسر ارشد خانواده از همان بدو ورود هیتکلیف با او دشمنی میکند و بعد از مرگ پدر هم با تحقیر و توهین با او رفتار میکند. در حالیکه کاترین دختر خانواده از همان کودکی با هیتکلیف رابطهای صمیمانه و عاطفی برقرار کرده و رشتهای از محبت و عشق بین این دو نفر شکل گرفته است. اما هیندلی که از هیتکلیف متنفر است و رفتار پرخاشگرانهای با او دارد سدی در مسیر عشق خواهر خود و هیتکلیف میشود و ملاقات بین آنها را ممنوع میکند.
اوضاع زمانی وخیم میشود که کاترین با مرد ثروتمندی به نام ادگار ازدواج میکند. هیتکلیف حالا کمر به انتقام بسته و بعد از سه سال به دهکده بازمیگردد تا انتقام خود را از همه بگیرد. بازگشتی که اتفاقات عجیبی را برای هر دو خانواده رقم میزند.
رمان بلندیهای بادگیر در سال ۱۸۴۷ منتشر شد. عنوان اصلی این رمان wuthering heights است نام مکانی که داستان در آن اتفاق میافتد. البته مترجم در مقدمه توضیح داده است که مشخصات جغرافیایی این مکان نشان میدهد که این مکان در بلندی قرار گرفته و بادگیر هم است و چون در ایران با این عنوان شهرت دارد او هم عنوان را تغییر نداده است. البته بعضی از مترجمان این کتاب را به سلیقه با عنوان «عشق هرگز نمیمیرد» هم ترجمه کرده اند.
امیلی برونته نویسنده رئالیستی است که رمان بلندی های بادگیر را به زبان ساده نوشته است. او کتاب بلندیهای بادگیر را به زبانی ساده در خط روایی مستقیم شرح میدهد و سایههایی از سبک رمانتیسم را میتوان در این اثر دید. رمانتیسم شیوهای از نگارش است که در قرن نوزدهم پدید آمد. نویسندگان این سبک با خود ساختگی و خودباوری تمایلی به برجسته کردن خویشتن انسانی، گرایش به سوی خیال و رویا داشتند. وجود فضاهای خیالی و حتی جادویی در این اثر هم نشان میدهد که برونته سعی کرده با سنت داستان نویسی گوتیک رمانی دربارهی مرگ، عشق و انتقام خلق کند.
این رمان بلند 20 فصل دارد. حوادث، شخصیتها و فضاهای داستان نشان از بازتاب زندگی شخصی امیلی در این رمان است، در واقع با نگاهی به زندگی امیلی برونته و شناخت اخلاق و روحیات او میتوان بازتاب زندگی او را در رمان بلندیهای بادگیر دید. وجود عناصر طبیعت، مرگ مادر شخصیتهای اصلی در خردسالی، و حتی زندگی برادر کاترین یعنی هیتکلیف بسیار شبیه به زندگی برادر امیلی است. جوزف که در این داستان شخصیتی مذهبی و متعصب دارد هم کاملا نمودی از پدر سرسخت و مذهبی امیلی است.
كل داستان از زبان كارگری به نام نلی روایت میشود و دیدهها و شنیدههای اوست که خواننده را به قضاوت و شناخت شخصیتها دعوت میکند و هرجایی از داستان که نلی در آن حضور نداشته روایت را از زبان شخصیتهای دیگر نقل میکند. در واقع امیلی برونته از نگاه نلی کارها و اعمال شخصیتها را بررسی میکند.
در قرن 19 میلادی در انگلستان صحبت کردن از مسائلی مثل نابرابریهای جنسیتی و طبقاتی، مسائل مذهبی و عشق خارج از عرف به نوعی ممنوع بوده است اما در این رمان میبینیم که امیلی برونته با شجاعت از زمان خود جلوتر میرود و با صراحت از مفاهیمی صحبت میکند.
جدال فقر و ثروت، حضور ارواح، عشق و دوری مضمون اصلی داستان هستند. در واقع هیتکلیف زمانی که برای رسیدن به عشق خود کاترین ناکام میماند به اعمال خشونت آمیز و شیطانی دست میزند اما آنچه تا پایان پررنگتر و ماندگارتر است احساس عشقی است که امیلی برونته به شکلهای دیوانهوار و مرموز برای خواننده وصف میکند.
در کشور انگلستان بین علاقهمندان به ادبیات یک نظرسنجی از میان جملات زیبا در کتب مختلف ادبی برگزار شد و عبارت «روح از هر چه ساخته شده باشد، جنس روح او و من از یک جنس است» بیشترین آرای عاشقانهترین جملهی ادبی را کسب کرد. به همین دلیل کتاب بلندیهای بادگیر منتخب عاشقانهترین کتاب ادبیات در انگلستان شد.
توصیفات درخشان و لحن شاعرانهی امیلی برونته در رمان بلندیهای بادگیر، کارگردانهای زیادی را در طول سالها به ساخت فیلمی عاشقانه از روی این کتاب تشویق کرد. از سال 1920 تا به امروز بیش از 30 اقتباس سینمایی از این رمان شده است. از اولین اقتباسهای سینمایی از این رمان محصول سال ۱۹۳۹ به کارگردانی ویلیام وایلر است که بازیگرانی همچون لارنس اولیویه، مرل اوبرون در آن نقش آفرینی کردهاند. این فیلم در سال1940 موفق به دریافت دو جایزه ی اسکار شد.
از فیلمهای اقتباسی مشهور دیگر از این رمان فیلمی با همین عنوان محصول سال ۱۹۹۲ به کارگردانی «پیتر کاسمینسکی» و با بازی «ژولیت بینوش» در نقش کیتی و «رالف فینس» در نقش هیثکلیف است.
درباره امیلی برونته؛ نویسندهی جوان و تنها
امیلی برونته داستاننویس و شاعر بریتانیایی است. او در سال 1818 در یورکشر، شمال انگلستان به دنیا امد. امیلی پنجمین فرزند خانواده بود و پدرش کشیشی ایرلندی بود. امیلی برونته خواهر کوچکتر شارلوت برونته و خواهر بزرگتر ان برونته بود که هر کدام از نویسندگان مطرح کلاسیک جهان محسوب میشوند و امروز نام آنها با عنوان خواهران برونته در دنیای ادبیات شناخته میشود.
مادر اميلی زمانی که او تنها سه سال داشت از دنیا رفت. پدر که با پنج دختر و یک پسر تنها مانده بود تبدیل به مردی سختگیر و متعصب شد و تا جایی که توانست به فرزندان خود سخت گرفت. او میخواست فرزندانش را بیمیل به لذات زندگی دنیوی بار بیاورد به همین دلیل آنها را از خوردن گوشت، خندیدن و ارتباط گرفتن با دیگران محروم کرده بود. دو دختر بزرگتر خانواده از کمبود غذا و بیماری سل از دنیا رفتند.
امیلی و خواهرانش شارلوت و آن و برادرش با طبیعت یورک انس گرفته بودند و اوقات فراغت خود را در طبیعت سپری میکردند. در عصر ویکتوریایی انگلستان درست در زمانی که انقلاب صنعتی باعث توسعه کارخانهها شده بود زندگی کارگری مردم هم روز به روز با بحران اقتصادی مواجه بود خواهران برونته به شعر و نوشتن روی آوردند. آنها در این زمان با نام مستعار شعر میسرودند اما از دیوان شعرهای آنها استقبال نشد. سه خواهر با وجود وضعیت بد مالی پدر و فشارهای او تصمیم گرفتند تا کار کنند و معلم فرانسه شوند.
امیلی در سال 1838 معلم شد اما فشارکاری زیاد باعث شد تا کارش را رها کند. او 6 سال بعد به همراه دو خواهرش مدرسهای را راهاندازی کردند ولی هیچ دانشآموزی در آن ثبت نام نکرد.
در سال 1847 بعد از انتشار موفقیت آمیز جین ایر اثر شارلوت برونته، اميلی برونته تنها رمان خود بلندیهای بادگیر را منتشر کرد رمانی که دو سال برای نوشتن آن زمان صرف کرده بود و مصحح و مشوق امیلی در انتشار بلندیهای بادگیر کسی نبود جز خواهرش شارلوت.
رمان بلندیهای بادگیر هم در ابتدا شكست خورد اما بعد از مرگ نویسنده در فهرست بهترین رمانهای انگلیسی قرار گرفت و حالا بیش از 150 سال است كه در سراسر جهان تجدید چاپ میشود و علاقهمندان زیادی دارد.
امیلی عمر کوتاهی داشت و در طول زندگی خود تحت تاثیر رفتارهای زننده و پر التهاب پدر از سندروم «آسپرگر» که نوعی بیماری زیستیعصبی است و عملکرد اعصاب را مختل میکند، رنج میبرد. امیلی در سی سالگی یعنی یک سال پس از انتشار کتابش بر اثر بیماری سل از دنیا رفت.
سالها از انتشار شاهکار کلاسیک بلندیهای بادگیر گذشته است. این عاشقانه کلاسیک که در سراسر دنیا مخاطبان زیادی دارد بیشک در ایران هم از چشم ناشران دور نماند و تا امروز بیشتر از 20 ترجمه از آن در بازار نشر وجود دارد.
بلندیهای بادگیر اولین بار در سال 1335 با عنوان «عشق هرگز نمیمیرد» در انتشارات فرانکلین منتشر شد و بعد در دههی چهل قبل از انقلاب اسلامی با عنوان «عشق هرگز نمیمیرد» با ترجمهی «پرویز پژواک» از سوی انتشارات عینالهی منتشر شد و در فیدیبو قابل دانلود است.
در سال 1354 «علیاصغر بهرام بیگی» این اثر را با عنوان «عشق هرگز نمیمیرد» از سوی انتشارات امیرکبیر منتشر کرد. علی اصغر بهرامی ترجمهی این اثر را بازنگری کرد و انتشارات علمی فرهنگی در سال 1390 آن را با عنوان بلندیهای بادگیر دوباره منتشر کرد.
نشر نی این رمان را با ترجمهی «رضا رضایی» در سال 1390 روانه بازار کرد. ترجمهی رضا رضایی اخیرا به نوبت چاپ پانزدهم رسید. خرید و دانلود کتاب بلندیهای بادگیر با ترجمهی رضا رضایی در فیدیبو امکانپذیر است.
انتشارات افق ناشر دیگری است که بلندیهای بادگیر را با برگردان «نوشین ابراهیمی» منتشر کرده است و در فیدیبو موجود است.
ترجمهی «اکرم مظفری»، «مهدی سجودی مقدم»، «نگار غلامپور» و «شادی ابطحی» از تنها اثر امیلی برونته با عنوان بلندیهای بادگیر هم در فیدیبو قابل خرید و دانلود است.
جوزف مرد سن و سالداری بود. نه، پیرمرد بود، شاید هم خیلی پیر، اما سرحال بود و قبراق.
فرمت محتوا | epub |
گوینده هوشمند (AI) | راوی |
حجم | 2.۶۷ مگابایت |
تعداد صفحات | 438 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۱۴:۳۶:۰۰ |
نویسنده | امیلی برونته |
مترجم | رضا رضایی |
ناشر | نشر نی |
زبان | فارسی |
عنوان انگلیسی | Wuthering heights |
تاریخ انتشار | ۱۳۹۲/۱۲/۱۲ |
قیمت ارزی | 6 دلار |
قیمت چاپی | 130,000 تومان |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
خطر (لو رفتن داستان) اسپویل !!! هیتکلیف شخصیت اصلی داستان، هم ضدقهرمان و با کمال احترام به نظر مخاطبین، هم قهرمان داستانه. بین دو خانواده اشرافی که در دو سوی یک منطقه زندگی میکنن، در خانواده ارنشاو پدر خانواده در سفری یک پسر تنها و درمانده را در طی سفری که داشته، پیدا میکنه و بهش پناه میده. روند زندگی در خانواده های اعیان اون زمان (البته چه بسا هنوز هم چنین هست) طوری بوده که شخصی خارجی اگر وارد خانواده میشد، با سرکوب شدید اعضای خانواده روبهرو میشد. اگرچه اینجا پدر و مادر خانواده انسان های بزرگی هستن اما پس مرگ اونها، شخصیت هیتکلیف با سرخوردگی و سرکوب شدیدتری روبهرو میشه و عشق بی پایانش به کاترین کم کم شکل میگیره. این شخصیت در واقع بین دو خانواده قرار هست درست مثل باد و طوفان به این بلندی ها (بلندی ها استعارهای از خانواده هست -اگرچه در این داستان بلندیهای بادیگر نام محل سکونت خانواده ارنشاو هاست-) برخورد کنه. کاترین به ادگار ازدواج میکنه و مدتی هیتکلیف پیداشنمیشه. اون موفق میشه و به وضع مالی خوبی میرسه. حالا وقت انتقام از تمام این بلندیهاست. چیزیکه قبلا یک نسیم خنک بود، قراره طوفان بشه و هرچیزی که سرراهشه رو خراب کنه. بخاطر چی؟ پاسخش در جمله پایانی کتاب نهفته است: (چطور خفتگان خاک آرام خوابگردهای بیقراری هستند) این خاک یعنی اساس، چیزی آرام و ایستا و پایدار در نظر گرفته میشه. اما چرا شخصیت ها نمود پیدا میکنن؟ اینجا با بزرگترین مفهوم تاریخ بشریت، یعنی ( عشق ) رو به رو میشیم.جایی که هیتکلیف رو ما حتی انسان نمیدونیم از بس همه آدمهارو زجر و عذاب میده، اما در نهایت ما میبخشیمش، تنها به یک دلیل: عشق عشق در نظر امیلی برونته نویسنده این کتاب، و درواقع اصلا در نظر بسیاری از هنرمندان، چیزی فراتر از کلیشه و رسیدن به معشوقه. درواقع عشق، زجر و عذابی هست که ما در راهش یا میبینیم یا میدیم. درواقع برای عشق، هرگز هیچ خط قرمزی موجود نیست. هیتکلیف بعد از برگشت، با خواهر ادگار ازدواج میکنه که البته هیچ علاقه ای بهش نداره، تنها برای انتقام. و همینطور بعد ها سر فرزند ادگار هم چنین کاری میکنه. باز برای انتقام. تا جایی که ما میبینیم تمام شخصیت ها ازش عاصی هستن. این شخص به دلیل همون آموزشی که در کودکی ندیده و سرکوب و توسری خوردن هایی که از اطرافیانش بهش زدن، درواقع برای زندگیش، راهی بجز انتقام نمیبینه. برای همینه که تمام شخصیت هارو عذاب میده. عشق برای اون چیزی هست که هرگز قرار نیست بهش برسه اما حالا که قرار نیست برسه، باید سر دیگران تلافی کنه. در پایان کتاب، نویسنده این شخصیت یعنی هیتکلیف رو تقدیس میکنه. مرگ با نیشخند و نگاهی نافذ، چیزی است که این شخصیت باهاش تمام عمرش زندگی کرده و حالا مرده. نیشخند به بلندی ها، به خود زندگی، و نگاهی به افق... امیلی برونته در جمله پایانی کتاب که اشاره کردم، به بیقراری خفتگان اشاره میکنه. این بیقراری چیزی جز عشق نیست و هرگز نمیتونه باشه. به عقیده نویسنده، عشق ماهیت اصلی انسان هاست. این عشق میتونه مثل عشق ادگار به کاتی، خالص و ازخودگذشتگی باشه. و میتونه مثل عشق هیتکلیف سراسر زجر و عذاب هم به خود و هم به دیگران باشه.اینجا ما با تقدیس مفهوم عشق سرکار داریم. درکل این کتاب شاید عاشقانهترین رمان در ستایش عشق باشه. ممنون که خوندین.
ضمن احترام به طرفدارانش، اصلا نتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم. خیلی سعی کردم اما فقط تا فصل ۱۶ بخش دوم (تقریبا آخرهاش)، دوام آوردم. نه تنها سراسر تلخی و بدبختی بود و دوتا لحظه خوب توی داستان نداشت تا تعادل بین شادی و غم برقرار بشه، بلکه باورپذیر هم نبود چون بعید می دونم همچین آدمایی واقعا وجود داشته باشن. موجود ظالمی به اسم هیتکلیف، هر کار دلش می خواست میکرد (اعم از توهین و کتک) و هیچکس حتی یه بار هم سعی نکرد با قانون یا با زور بشوندش سر جاش؛ فقط زنش یه کم جیگر داشت که تونست فرار کنه. دخترهای ساده لوح و زودباوری هم مثل کاتی و خواهر ادگار بودن که با وجود این همه تابلو بازی هیتکلیف در بیان احساساتش (هم با اکراه با مردم حرف میزد، هم بیشتر دستور می داد تا خواهش، هم مشخص بود که گوش کردن به دستورش، فرجام خوبی نداره) بازم به حرفش گوش می دادن. کاتی دلش به حال پسرعمه مریضش سوخته بود؛ در حالی که اون بچه ننر فقط به راحتی خودش فکر میکرد و برای جلب توجه، آه و ناله راه می انداخت. فقط به خاطر دلسوزی برای موجودی که معلومه به کسی جز خودش فکر نمیکنه، هی رفت دیدنش و آخر هم خودش رو بدبخت کرد. نیمه دوم کتاب هم نسبت به نیمه اول، نثر روان تری داره و از زیاده گویی های نیمه اول خبری نیست؛ پس احتمالا اصلاحات شارلوت برونته [=اصلاحاتی که خواهر نویسنده روی این کتاب انجام داد] بیشتر در نیمه دوم کتاب بوده. دارم از خودم می پرسم که چطور تا همینقدر از کتابی خوندم که هم فقط تلخی داشت، هم باورپذیر نبود! والا من توصیفاتی هم به اون صورت ندیدم؛ چه در ظاهر شخصیت ها و چه در محیط.
من این کتاب رو حدود ۸ سال پیش مطالعه کردم و هنوز که هنوزه بهترین رمانی هست که خوندم. گاهی میگم کاشکی از ذهنم پاک میشد و دوباره میتونستم از نو بخونمش. درسته کتاب در ابتدا و اواسط تا حدودی ممکنه خسته کننده و حتی پر از غم به نظر بیاد؛ ولی ارزش تموم کردنش رو داره. جزو کتاباییه که وقتی تموم میکنین خوشحالین که خوندینش و احساس میکنین واقعا با کاراکترها زندگی کردین. در پاسخ به دوستانیکه گفتن شخصیت پردازی ها غیر واقعی هست، شاید بهتره که یکم با نحوه زندگی و ارتباطات رایج اون سال ها آشنایی پیدا بشه. اونقدر عجیب نیست که در اون سال ها، مردی دست روی سایرین بلند کنه. مقبول نیست ولی عجیبم نیست. رفتارهای کاملا سرد هیث کلیف با توجه به سابقه کودکی و اصلیتش قابل پیش بینیه و دلبستگی کاترین به اون هم، بخش زیادیش برمیگرده به مدت زمان طولانی که کنارهم زندگی کردن و کاترین با وجود بخش سرد و بی روح هیثکلیف، ویژگی هایی توی اون دید که توی ادمای یکنواخت اطرافش نمیتونست پیدا کنه. ببخشید نظرم طولانی شد. امیدوارم به درد بخوره.
کتابی سراسر تلخی! باورم نمیشه...واقعا منطق کتاب بر چه اساسی بوده؟ آدم ثروتمند و نسبتا باهوشی مثل ادگار که از روحیات بد و زشت و کینه ای هیتکلیف خبر داشته، چرا مثل اقای هیتکلیف اون خونه رو نذاشت اجاره و خودش و خانوادشو قبل اینکه سر و کله اون اقا پیدا بشه نبرد یه جای دیگه؟ اصلا اینم به درک! فرض بر اینکه با هیتکلیف زیاد آشنایی نداشته، ولی بعد مرگ همسرش و دیدن ابعاد تاریک شخصیت هیتکلیف چرا با دخترش کاتی نرفتن یه جای دیگه؟ چرا اجازه داد لینتن و کاتی حتی همو ببینن؟؟! چرا کارای ارث و میراث رو قبل اینکه بیوفته بمیره انجام نداد؟ کاتی بظاهر فهمیده، نفهمید ناله های لینتن بیشترش الکیه و خودنمایی؟نفهمید این پسر تماما خودخواه و خود دوست و ضعیفه؟ به چی این پسر ضعیف دل بسته بود؟؟ الن چرا هیچی بهش نمیگفت درباره ضعفش؟ واقعا احمقانس درکل واقعا کتاب سیاهی بود و من اصلا امیلی رو در حد شارلوت نمیدونم
من همین الان خواندن نسخه ی چاپی را تمام کردم و هنوز از حس و حال کتاب در نیامده ام. اول از همه بگویم که کتاب به خاطر داستان خاصش هر کسی را جذب نمی کند؛ خوانندگان این کتاب معمولا یا کتاب را دوست دارند و لذت می برند، یا از آن خوششان نمی آید و نمی توانند با آن ارتباط برقرار کنند. برای همین هم بهتر است که حداقل نمونه ی کتاب را بخوانید.( البته اگر فقط شامل سخن مترجم یا مقدمه ای بی ربط به داستان نبود?) از نظر من کتاب سرشار بود از حس انتقام و نفرت، و البته عشقی عجیب و جنون آمیز ، و هر از گاهی صحنه های نسبتا زیبا که کمی از تلخی ها می کاهید. در کل، کتاب و شیوه ی تعریف داستان را از زبان خانم خدمتکار دوست داشتم و به نظرم امیلی برونته نویسنده ی قدرتمندی بوده که توانسته است اینگونه شخصیت ها را شکل دهد و داستان را بسازد.
کتاب بسیار زیبایی بود و خوندنش بسیار لذت بخش و نخوندنش ضرر بزرگیه و در جواب اون دوستی که گفته بودند تعادل بین خوبی ها و بدی ها برقرار نبود باید بگم که نه تنها در طول داستان زیبایی ها و خوشی های زیادی وجود داشت بلکه در قسمت آخر تنها عشق و لذت بود. این داستان بسیار طبیعی و باور پذیر بود و واقعا انسان های شرور تر از هیتکلف هم در زندگی میبینیم در کل کتاب محشری بود. فقط لطفا تا آخر کتاب رو نخوندید دربارش نظر ندید.
اگر هدف کسی از مطالعه صرفا سرگرمی باشه این کتاب داستان نسبتا زیبا وهیجان انگیزی داره. ولی اگر هدف از مطالعه یادگیری، اشنا شدن با اندیشه ی جدید یا طرز فکر نو یا خلاصه اینکه تهش بگی چی بهم اضافه شد باشه با توجه به اینکه حجم این کتاب نسبتا هم زیاده ارزش نداره. این کتاب مث یک فیلم خوش ساخت ولی صرفا هیجانیه که تا تموم میشه میگی خب چی بهم اضافه شد؟تقریبا هیچ. کتابی که از اول تا اخر با اتفاقات جالب همراه با افت و خیز و شادی و غم . البته کمی هم دستخوش اطناب ممل شده و بدون اینکه نیاز باشه بعضی جاها طولانی شده.
من دو بار این کتابو خوندم?... داستانیست عاشقانه همراه با انتقام...بار اول بسیار دوست داشتم ولی بار دوم به این انتقاد دارم مگه میشه خانواده معروف و پولداری به نام لینتن، با کسی در ارتباط نباشن به جز خانواده ای که در داستان بهش اشاره شده!!! و همین ارتباط نداشتن، تبعات جبران ناپذیری برای فرزندان خانواده به همراه داره... و زیباترین جملش اینه: چجور میشه تصور کرد خفته های این خاک آرام،،، خواب زده هایی بی قرارند. کل کتاب رو برات با این جمله تداعی میکنه... در کل کتابی بسیار زیبا با متنی روان هست که به من واقعا حس تنفر و شاید کمی ترس رو از شخصیت اصلی داستان به خوبی منتقل کرد.
این رمان رو چند سال پیش خوندم، یادمه همیشه با خودم فک میکردم چرا اینهمه توصیف و شاخ و برگ تو رمانها هست خب یه راست داستان رو بگین آدم رو جون به لب نکنین، وقتی این کتاب رو خوندم تازه به اهمیت توصیف و پرداختن به حالات شخصیتها پی بردم، داستان همش داره قصه میگه بدون اینکه خیلی دور و بر یا احساسات و درونیات افراد رو توصیف کنه، انقدر میگه که آدم کف میکنه، گرچه اتفاقها به نسبت رمان کلاسیک، نو هستن ولی واقعا دلم یه توصیف خواست که یکم مغز داغ کرده ام کندتر پیش بره وسط اینهمه داستان گویی. در کل یه رمان کلاسیکه دیگه ...
کتاب خیلی خوبی بود. اوایل برام جذاب و دل انگیز بود، یه قسمت هایی تو داستان که پیش میریم، شاید در نگاه اول تماما بحث کینه و انتقام باشه، ولی در انتها خیلی خوب نویسنده تونست کتاب جمع کنه. و یه چیز دیگه هم اینکه درست میگن با محبت خارها گل می شوند. شاید در نگاه اول همه ما تو زندگیمون افرادی مانند هیرتن وجود واشه باشن که سهوا یا عمدا بخاطر خیلی چیزها اونهارو مورد تمسخر و تحقیر خودمون قرار میدیم، در صورتی که لایق اون نیستن و لایق بهترین ها هستند. گاهی باید به خودمون هم نگاهی بندازیم و ببینیم ما چه میزان مقصر بودیم