برخی از مفسران ادبیات عرفانی ایرانی معتقدند که در این ادبیات عشق معنایی دارد که در تعاریف بعضی از مکاتب دیگر از عشق متفاوت است. اشاراتی پر رمزوراز چون «راهی است راهِ عشق که هیچش کناره نیست»، «عشق، اول سرکش و خونی بود» یا «...عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکلها» خبر از این میدهد که رسیدن به عشق و البته شادمانی ساده نیست. از سوی دیگر، حضرت حافظ میفرماید: «ما به امّید غمت خاطرِ شادی طلبیم». بهعبارت دیگر برای رسیدن به عشق باد «سرزنش خار مغیلان» را هم به جان خرید تا بعد از رسیدن به سر منزل عشق شاهد «شادمانی» را در آغوش بگیریم. نکته دیگر اهمیت «صبر» در ادبیات عرفانی ایرانی است. تأکید عارفان بر صبر و تحملِ درد جای تأمل حدی دارد. حضرت حافظ میفرماید: «صبر کن حافظ به سختی روز و شب عاقبت روزی بیابی کام را» جای شگفتی دارد که بانوی نویسندۀ تجربهگرایی در ایالاتمتحده امریکا، در این کتاب به همین نکتههای ظریف التفات داد، هر چند از زاویهای دیگر. نویسنده ظاهراً بیش از دهسال مرارت و مشقت فراوانی تحمل کرده تا رویاهای ساده خود را محقق کند. از مسیر شکست، اعتراض، تردید و ناامیدی عبور کرده است. اما در پایان در مییابد که باید قلبش را طرحی نو دراندازد و راه تازهای در پیش گیرد تا به عشق و شادمانی، که به نظر او با خوشحالی، متفاوت است برسد. نویسنده در جایی بیان میکند که در نظر او: «شادمانی در ایمان، توکل، تحمل مشقت و مرارتِ صبر و انتظار خلاصه میشود». این کتاب، کتابی متفاوت و خاص است. ظاهری زنانه دارد. نه اینکه چون نویسنده زن است پس کتاب هم زنانه است. خیر! کتاب، تجربههای زنانه نویسنده را به بحث میگذارد و شاید برای خوانندگان زن در اولویت باشد. نویسنده معتقد است انسانها با هم متفاوتاند اما در خلقت کسی بر کسی برتری ندارد، خداوند هرکسی را متفاوت از دیگران به وجود آورده و با او به طور مشخص رفتار میکند. به نظر نویسنده انسانها کمتر به چیزی که دارند راضی هستند. خودشان را با دیگران مقایسه میکنند و مزیتهای آنها را برای خود میخواهند و چون از آن مزیتها بیبهرهاند، به بیعدالتی و بیانصافی حکم میدهند. در حالی که هر انسانی صاحب نعمتهایی است که یا نمیبیند و یا دوست ندارد برای آن نعمتها ارزشی قائل شود. نویسنده خود روزگار سختی گذرانده، تجربههایش را در برابر چشم خواننده میگذارد و تأکید میکند که همه اینها بخشی از اتفاقاتی است که برای خیلی از آدمهای دیگر هم رخ میدهد اما ما از آن بیاطلاع میمانیم و خیال میکنیم فقط ما گرفتار آن بلاها هستیم. نویسنده تأکید دارد که بچهها و بهخصوص نوجوانان برای آینده خود رویاهایی تصور میکنند که معمولاً تحقق نمییابد و به همین دلیل فکر میکنند نسبت به آنها بیعدالتی شده است. نویسنده در جایی توصیه میکند: «اگر»ها را کنار بگذاریم و واقعیتهای حال زندگی را بچسبیم، زندگی یک سفر پر سر و صدای کوتاه است و اگر به «اگر»ها دل ببندیم زندگی را میبازیم. خواننده ایرانی با خواندن این کتاب شاید به یاد این شعر با مسمی و معروف بیافتد که: «خدا گر ز حکمت ببندد دری ز رحمت گشاید در دیگری» نویسنده نقلقولهایی از شخصیتهای معروف در فیلمهای سینمایی یا شخصیتهای داستانی در کتب معروف غربی نیز بهعنوان مقدمه فصول ذکر کرده است. با توجه به ناآشنا بودن اغلب خواننده ایرانی با بسیاری از این شخصیتهای فیلمهای سینمایی، سریالهای تلویزیونی و کتب داستانی امریکایی و نقل قولهایی از آنان، و ترجمه آن نیز که موجب اطاله کتاب و گنگ شدن مفاهیم میشود تا آنجا که به متن اصلی صدمه نزده خودداری شده است.