من کار کرده بودم و سرمایهای در حدود چهارهزار فرانک داشتم، که برای من دارایی وصفناپذیری محسوب میشد، که همان زمان شنیدم روسیه برای هر استادکاری همچون یک الدارودوی واقعی است. من به استعداد خودم اعتماد داشتم و به همین دلیل تصمیم گرفتم و به سمت سنپترزبورگ به راه افتادم.
گفتن؛ انجام دادن است. من تنها بودم، خانواده و بدهی نداشتم؛ بنابراین تنها به چند توصیهنامه و پاسپورت نیاز داشتم، که زمان زیادی هم نبرد و بعد از یک هفته به بروکسل میرفتم.
دو روز در پایتخت بلژیک و یک روز در لژ بودم. آنجا در بایگانی شهری دوست قدیمی دوران مدرسهام کار میکرد و من نمیخواستم بدون ملاقات با او از آنجا بگذرم. درباره آرزوی خود برای دیدن شهرهای بزرگ پروس (اتریش کنونی) و مکان نبردهای مشهور با او صحبت کردم؛ ولی او در حالی که لبخند میزد، گفت؛ که در پروس هر جایی که بخواهید نمیتوانید توقف کنید، بلکه تنها در جایی که وسیله نقلیه در اختیار باشد، میتوانید توقف نمایید. در حقیقت در مسیر کُلن تا دِرِسدِن، جایی که من قصد داشتم سهروز توقف کنم، به ما اجازه دادند که تنها برای خوردن از قفسهایمان بیرون بیاییم و فقط به اندازه همان نشستن به ما وقت دادند. پس از سه روز زندان اجباری که البته هیچ کدام از مسافران اعتراضی به آن نکردند - این در پادشاهی اعلیحضرت فردریخ ویلگلم بسیار عادی بود - ما به «دِرِسدِن» رسیدیم.
نمیخواهم به تفضیل توضیح دهم، که چطور به روسیه رسیدم. پس از آغاز راه از ویلنا، من از همان راهی رفتم که ۱۲ سال قبل ناپلئون از همان راه به مسکو رفته بود.