زندگی، فرصتیست کوتاه و تکرارناپذیر.
زندگی، امکانیست محدود.
باامکانِ محدودِ زندگی،
باید نامحدود را جُست.
باید از فرصتِ کوتاهِ زندگی،
برای یافتن جاودانگی بهره بُرد.
بنابراین،
زندگی،
چالشیست بزرگ؛
مخاطرهای عظیم.
فرصتِ یکه و یکبارهی زندگی را
نباید صرفِ چیزهای کمبها کرد.
چیزهای کمبها،
چیزهاییاند که مرگ آنها را از ما میگیرد.
زندگی را باید صرفِ اموری کرد که مرگ نمیتواند آنها را از ما بگیرد.
این معیار را باید برای سنجشِ همهی کارهای خود در زندگی به کار بگیریم.
برای مثال، با این معیار میتوانیم بگوییم که پول جُزوِ امورِ کمبهاست.
پول، مفید است،
اما ارزش و اعتبارِ بنیادی ندارد.
قدرت، شهرت، جاه و اعتبار نیز اینگونهاند.
همهی اینها، با مرگِ ما،
از دستِ ما خارج میشوند.
بنابراین،
چرا فرصتِ کوتاه و تکرارناپذیرِ زندگی را
صرفِ چیزهایی کنیم که با ما نمیمانند؟
زندگی،
کاروانسراییست که شب هنگام،
در آن اُتراق میکنیم
و سپیدهدمان، از آن کوچ میکنیم.
فقط چیزهایی اهمیت دارند که،
وقتِ کوچِ ما از خانهی بدن،
با ما همراه باشند.
خداوند گفته است :
من گنجی مخفی بودم.
دوست داشتم شناخته شوم.
آفریدم آفریدگان را،
تا شناخته شوم.
بنابراین، خداوند آفریدگان را آفریده است،
زیرا دوست داشته است که بیافریند.
او آفریده است،
تا در آیینهی جانِ فهیمِ آفریدگان،
دیده و شناخته شود.
شناخت، همسنگِ علمِ اصطلاحی نیست.
شناخت، چیزیست از جنسِ تأملی ژرف؛
مراقبه.
بنابراین،
تنها چیزی که ارزشِ عُمرِ کوتاه و تکرارناپذیرِ ما را دارد،
معرفتُالله است؛
شناختِ برین است؛
آگاهی کیهانیست؛
تأملی ژرف است؛
مراقبه است.