اولین بار، جنگ را در دفاع مقدس تجربه کردم. آن سالها بارها به جبهه رفتم و بعد از عهدنامه ۵۹۸ و پایان جنگ، فکر میکردم به دیگر به زندگی آرام روزمره برمیگردم و دیگر خبری از جنگ نخواهد بود؛ اما انگار سرنوشت من با بوی باروت عجین شده بود. سه چهار سال بعد از جنگ و با شروع بحران در منطقه بالکان، به بوسنی و هرزگوین سفر کردم. آنجا هنوز آرام نشده به قره باغ رفتم. جنگ میان جمهوریهای تازه استقلال یافته آذربایجان و ارمنستان بود. هنوز دعوای غرب با تمام نشده بود که بوی باروت از کشمیر بلند شد. خودم را به بحران هولناک میان مسلمانان کشمیر و هندوهای هند رساندم.