اتاق زیرشیروانی بوی خاک و کهنگی میداد. جوردی از میان ستونی از نور خورشید دانهدانه از ذرههای غبار به شبکهی نیمهتاریک شاهتیرها و تیرشیبها به دقت نگاه کرد. به خودش یادآوری کرد او پسری است که از جاهای اسرار آمیز نمیترسد. اما سکوت و دلگیری اتاق زیرشیروانی، همراه با فضای راکد و خاموش، برای مضطرب کردن سرسختترین پسربچهها هم کافی بود.