لحاف روی کرسی وسط اتاق رو زد بالا ،خاکستر منقل و به هم زد. سماور کنار اتاق رو نفت کردو روشن کرد اتاق رو جارو زد، گرد و غبار از روی تمام وسایل پاک کرد به قاب عکس پسرش رسید مثل همیشه بغض کرد دیشب خواب آقاتو دیدم بهم گفت :حاج خانم انقدر گریه نکن
گفتم: وقتی پسرمون برگردهدیگه گریه نمیکنم فقط میخندم
بوسه ای به قاب عکس زد و کتاب حافظو از رو تاقچه برداشت دستی روش کشید، گذاشت روی کرسی'از پنجرهها بیرون رو نگاه کرد "چه برف قشنگی میبارید و هوا چقدر زیبا بود. سرتا سر باغچه و درختها و حیاطو روی لبه های دیوار پوشیده از برف بود.