"روزی روزگاری، خفاش کوچولویی به اسم ایگور به همراه مادرش توی غار بزرگی زندگی میکردن که در دل یک جنگل سرسبز، مخفی شده بود.
توی اون غار تاریک، هزاران خفاش کوچولوی دیگه هم وجود داشتن که مثل ایگور با مادرشون زندگی میکردن.
برای همین دور و برش معمولا به خاطر سر و صدای بچه خفاشهایی که سرگرم شیر خوردن و بازیگوشی بودن، شلوغ بود.
ولی خب ایگور از محیط زندگیش خیلی راضی بود و همین مسئله هم باعث میشد تا احساس امنیت و آرامش بکنه."