زینب!
هیچ کس برای دلداری تو نمیآید.
کسی نیست که زیر بازوان تو را بگیرد و اشک از چهرهات بزداید.هیچکس به تسلای روح خسته و تکهتکهات نمیآید...
از یتیمان قافلهی تو نیز جز با تار تازیانه یاد نمیکنند و تنها... در میان این هلهلهها، آه شعلههای درد توست که صورتهای رنگ باخته وچشمهای مصیبت دیده را مینوازد.
تو ماندهای و داغ دستهایی که در علقمه افتاد وحنجرهای که از ناوک حرمله گلگون شد و سری که از قفا بریده شد و قامتی که زیر طعنههای تیغ ترک برداشت و آرامآرام قد کشید...
تو ماندهای ویک قافله آوارگی، صد کوفه بیوفایی و هزار خیمه شیون...
تو ماندهای و صورتهایی که از کبودستان سیلی گذشتند و از بیتابی خراشیده شدند...