در اضطراب
بادهای پاییزی
همچون ارادهی لرزان من
بر زمین و آسمان
بر شب و روز
لغزان میوزند
کسی هم تعجب نمیکند
که در این وزش باد
چگونه هنوز زنده است
سنگی از زمین برمیدارم
به سوی باد پرتاب میکنم
سرعت باد دو برابر میشود
به من میآموزد
که من چهقدر تنها
و مدام در اضطرابم...
-از متن کتاب-