داستان کتاب دربارهی آرزو دختری است که با نگاه به قاب عکس روی دیوار به خاطرات شانزده سالگی خود وقتی کنار پدر و مادرش حس خوشبختترین دختر دنیا را داشت …
- بخشی از کتاب:
نگام روی عکس گره خورده بود، چشمهای قشنگ و مهربونش داشت منو میکشید به سالها پیش به روزایی که تنها غم دنیا واسم صبح زود بیدار شدن و تا مدرسه پیاده گز کردن بود.
روزهایی که سرخوش و شاد بودم و کنار مامان و بابا حس خوشبختترین دختر دنیا رو داشتم.
ناخودآگاه ذهنم کشید روی روزایی که با شروع تعطیلات تابستون و خلاصی از درس و مدرسه راحت روی تختم خوابیده بودم.
از ساعت شش و نیم با خودم کلنجار میرفتم که خوابم ببره اما این ۹ ماه توفیق اجباری مدرسه نمیذاشت با خیال راحت تا لنگ ظهر بخوابم.
دوباره چشمام رو بستم و سعی کردم بخوابم اما نمیشد.
چرا چندین قسمت نیست قسمت هشت و ده یازده ازقسمتهای اول هم یک قسمت نبود
همینجوری درست شماره گذاری نشده باید اینقدر بچرخیم تا قسمتها رو پیداشون کنم بعد از اینهمه جستجو بین قسمتهای در هم میبینم چندتا قسمت کلا نیست