پرده اول
صحنه مثل یک اتاق بازجویی یا شبیه به یک دادگاه کوچک است، فضایی تقریبا تیره که دو میز با دو صندلی که یکی از آنها کمی مرتبتر است و دو نفر که منتظر ورود متهمین هستند و تعدادی حضار که روبروی آنها نشستهاند.
ورود نفر اول
اشمیت اندرسون انسانی به ظاهر موجه وارد میشود که از لحاظ موقعیت اجتماعی و ثروت در جایگاه خوبی قرار دارد.
قاضی: چقدر سود گرفتی؟
اشمیت حرفی نمیزند و سرش را پایین انداخته است.
مشاور:پرسید چقدر سود گرفتی...؟
اشمیت: با من هستید؟
مشاور:نه پس...
قاضی: پولی که به مردم میدادی با چه بهرهای میگرفتی؟
اشمیت سکوت میکند و بسیار جا خورده و تته پته میکند.
-از متن کتاب-